بعبوشلغتنامه دهخدابعبوش . [ ب َ ] (ع اِ) نسناس . میمون . (ازدزی ج 1 ص 98). || بعبوش بن آدم (در مقام ناسزا)، مثل میمون ، آدم زشت . کریه . (از دزی ج 1 ص 98).<br
بعبوصلغتنامه دهخدابعبوص . [ ب َ ] (ع اِ) بعبوص الخروف . گل محبت . گیاه محبت . علف محبت . اسلیح اسلیخ . خزام . خزام العطری . بلیحا. فاغیه . سلیخه . ورث . اسپرک . (از دزی ج 1 ص 98). و رجوع به فرهنگ فرانسه فارسی سعید نفیسی شود.<b
ببزلغتنامه دهخداببز. [ ب َب ْ ب ُ ] (اِخ ) آبادیی بزرگ بر کنار نهر عیسی بن علی در پایین سندیه و بالای فارسیه که وقف بر ورثه ٔ وزیر رئیس الرؤساء بوده است . (از معجم البلدان ).