بقصدلغتنامه دهخدابقصد. [ ب ِ ق َ ] (ق مرکب ) عمداً. بعمد. عمداً. تعمداً. قهراً. باقصد. قصداً. باعزم . با اراده ٔ خود و بالاراده . (فرهنگ فارسی معین ).
باکیاستلغتنامه دهخداباکیاست .[ س َ ] (ص مرکب ) (از: با + کیاست ) زیرک . ظریف . ظریفه . کَیِّس . عاقل . فهیم . لبیب . و رجوع به کیاست شود.
جفت گیری کردنلغتنامه دهخداجفت گیری کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فراهم آوردن نرینه و مادینه را. بهم نزدیک کردن نر و ماده را بقصد باروری . آرامش دادن حیوانی نرینه را با مادینه بقصد نتاج . مدموج کردن . گشن گیری کردن .
متغفللغتنامه دهخدامتغفل . [ م ُ ت َ غ َف ْ ف ِ ] (ع ص ) غفلت دارنده بقصد. (آنندراج ). غافل و بی خبر و کسی که بقصد و عمد غفلت می ورزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغفل شود.
maraudedدیکشنری انگلیسی به فارسیاز دست داده، نهب و غارت کردن، بقصد غارت حمله کردن، غارت کردن، چپاول کردن، دله دزدی یا تلاش کردن
باهدفلغتنامه دهخداباهدف . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) که هدف دارد. که مقصود دارد. که کاری را بقصد و هدفی خاص شروع کند.