بقیلغتنامه دهخدابقی . [ ب َ ] (اِخ ) بقی بن مخلد حافظ اندلسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ابوعبدالرحمن بقی بن مخلد اندلسی قرطبی شود.
بقیلغتنامه دهخدابقی . [ ب َ ق ْی ْ ] (ع مص ) انتظار کشیدن کسی را و نگریستن به سوی وی ، واوی و یایی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث : بقینا رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وسلم ؛ ای انتظرناه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
بقیلغتنامه دهخدابقی . [ ب َ قا ] (ع مص ) بقاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به بقاء شود.
بیکیلغتنامه دهخدابیکی . [ ] (اِخ ) سرقوقیتی بیکی (سرقویتی بیکی ، سرقونتی بیکی یا فقط بیکی ). زوجه ٔ تولی بن چنگیزخان و مادر منکوقاآن و هولاکو و قوبیلای قاآن و اریق بوکا. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 219، <span class="hl" dir="
بیکیلغتنامه دهخدابیکی . [ ب ِ ] (اِخ ) ویلیام بلفور. (1825 - 1864م .) جراح و محقق اسکاتلندی در افریقای غربی و عالم فقه اللغة. رود نیجر را بر روی تجارت گشود و اطلاعاتی در باب زبانهای محلی گرد آورد و کتاب مقدس را به یکی از این
بکیلغتنامه دهخدابکی . [ ب َ کی ] (ع اِ) نباتی است ، بکاة یکی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بکا و بکاء شود.
بکیلغتنامه دهخدابکی ٔ. [ ب َ ] (ع ص ) بکیئة. ناقة بکی ٔ، و ناقة بکیئة؛ ماده شتر کم شیر. ج ، بکاء و بکایا. (ناظم الاطباء).
ابوعبدالرحمنلغتنامه دهخداابوعبدالرحمن . [اَ ع َ دِرْ رَ ما ] (اِخ ) تقی بن مخلد اندلسی . مصحف بقی بن مخلد است . رجوع به ابوعبدالرحمن بقی ... شود.
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن بقی اندلسی قرطبی ، مکنی به ابوبکر و معروف به ابن بقی ، از شاعران نامدارقرطبة و در موشحات نغز و بلند معروف بود. او بیشتر سرزمین اندلس را در طلب روزی گشت و به سال 540 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرک
ابوبکرلغتنامه دهخداابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) کنیت یحیی بن عبدالرحمن بن بقی اندلسی قرطبی شاعر. رجوع به یحیی ... شود.
قمراطیلغتنامه دهخداقمراطی . [ ق ِ] (اِخ ) بقی بن عاص اندلسی قمراطی . از محدثان است . وی حدیث اخذ کرد و از او حدیث شنیدند و به سال 224 هَ. ق . در اندلس درگذشت . (اللباب فی تهذیب الانساب ).
بقیعالغرقدلغتنامه دهخدابقیعالغرقد. [ ب َ عُل ْ غ َ ق َ ] (اِخ ) گورستان مدینه . کان به شجرالغرقدفذهب بقی اسمه . (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء). نام گورستان مدینه است و بدان جا درخت غرقد. (نوعی خاربن ) بود و آن بخشکید و نام آن بماند: رسول گفت فرموده اند که از برای اهل بقیع استغفار کنم و بقیع گورست
خبقیلغتنامه دهخداخبقی . [ خ ِ ب ِق ْ قا ] (ع ص ، اِ) نوعی از دویدن است . || اسب تیزرو. این کلمه گاهی بصورت صفت برای شتر استعمال میشود ناقة خبقی و آن بمعنای شتر ماده ٔ گشاده گام است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).