بلادرنگلغتنامه دهخدابلادرنگ . [ ب ِ دِ رَ ] (ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + درنگ ) بی درنگ . بی تأخیر. فوراً. بدون وقفه . دردم . توضیح اینکه این ترکیب عربی و فارسی ، فصیح نیست . (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلا شود.
بلاذریانلغتنامه دهخدابلاذریان . [ ب َ ذُ ] (اِ) در کلمه ٔ خستوانه در فرهنگ اسدی گوید: پشمینه ای باشد که بلاذریان دارند بس موی از اودرآویخته - انتهی . در حاشیه ٔ نسخه ٔ اسدی کتابخانه ٔ مسجد سپهسالار (در همین کلمه ٔ خستوانه ) نوشته شده است : بلاذر، جماعتی که مویهای عملی گذاشته ، خود را مجذوب و قلند
فوراًفرهنگ مترادف و متضادآنی، بزودی، بلادرنگ، بلافاصله، بیتامل، بیدرنگ، درحال، سریعاً، فیالحال، فیالفور
بیتاملفرهنگ مترادف و متضاد۱. نااندیشیده، نیندیشیده ۲. آنی، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، فیالفور، بیدرنگ، سر ضرب، فوری، بدون تاخیر