خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلادری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلادری
/balādori/
معنی
۱. ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده میکرد.
۲. (اسم) معجونی که از بلادر درست میکردند.
۳. [مجاز] دیوانه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلادری
لغتنامه دهخدا
بلادری . [ ب َ دُ ] (ص نسبی ) منسوب به بلادر. رجوع به بلادرشود. || معجونی که از بلادر ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). رجوع به بلادر شود. || کسی که بلادر بسیار استعمال کند. (فرهنگ فارسی معین ). || کسانی که به جنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل...
-
بلادری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بلادر) [هندی. فارسی] ‹بلادزی› [قدیمی] balādori ۱. ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده میکرد.۲. (اسم) معجونی که از بلادر درست میکردند.۳. [مجاز] دیوانه.
-
واژههای مشابه
-
گوارش بلادری
لغتنامه دهخدا
گوارش بلادری . [ گ ُ رِ ش ِ ب َ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جهت ریاح بواسیری و تقویت باه و هضم طعام به غایت نافع است و موافق مبرودین است . زنجبیل ده استار، دارفلفل سه استار، شیطرح دو استار، شقاقل پنج استار، فانید چهارصدوپنجاه مثقال ، مغز گردکان سفید...
-
جستوجو در متن
-
یونه
لغتنامه دهخدا
یونه . [ ن َ ] (اِخ ) نام قدیم فسطاط مصر.(از فتوح البلدان بلادری ص 249). رجوع به فسطاط شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جابر بلادری مکنی به ابوالعباس است . او راست : استقصاء فی الأنساب و الاخبار. و آن را در چهل مجلّد تسوید کرد و بتکمیل آن توفیق نیافت . (کشف الظنون ).
-
بلاذریان
لغتنامه دهخدا
بلاذریان . [ ب َ ذُ ] (اِ) در کلمه ٔ خستوانه در فرهنگ اسدی گوید: پشمینه ای باشد که بلاذریان دارند بس موی از اودرآویخته - انتهی . در حاشیه ٔ نسخه ٔ اسدی کتابخانه ٔ مسجد سپهسالار (در همین کلمه ٔ خستوانه ) نوشته شده است : بلاذر، جماعتی که مویهای عملی گذ...
-
ابوبکره
لغتنامه دهخدا
ابوبکره . [ اَ بو ب َ رَ ] (اِخ ) نُفیعبن حارث بن کلده . پدر نفیع، حارث طبیب معروف عرب و مادرش سُمیّه ٔمشهوره کنیز حارث بود و سمیه دو فرزند یکی به نام نافع و دیگر نفیع آورد و حارث نفیع را از خود نفی کردو پس از آن سمیه زیاد را بزاد. در دائرةالمعارف اس...
-
شیفته
لغتنامه دهخدا
شیفته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) عاشق . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث ). عاشق . مفتون . دلباخته . مغرم . مجذوب . مستهام . شیدا. مهربان . (یادداشت مؤلف ). واله . (زمخشری ) : هر آن کس که او را بدیدی ز دورزنی یافتی شیفته پر ز نور. فردوسی .کس...
-
ابن المقفع
لغتنامه دهخدا
ابن المقفع. [اِ نُل ْ م ُ ق َف ْ ف َ ] (اِخ ) عبداﷲ. اسم او بفارسی روزبه است و پیش از اسلام آوردن کنیت او ابوعمرو و پس از قبول مسلمانی مکنی به ابومحمد گردید و مقفع پدر او پسر مبارک است و اصل او از جوز شهری از کوره های فارس است . ابن مقفع در اول کاتب ...
-
طبرستان
لغتنامه دهخدا
طبرستان . [ طَ ب َ رِ ] (اِخ ) (از: طبر+ ستان ، مزید مؤخر مکان ) لغتاً بمعنی مکان طبر (تپور) ها. و تپور نام قوم قدیمی ساکن آن ناحیت بوده است . (برهان ). بلادی است فراخ و وسیع طبری منسوب به آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مؤلف روضات الجنات ذیل ترجمه...