لغتنامه دهخدا
بلاژ. [ ب ِ ] (ق مرکب ) بی سبب و بی جهت و بی تقرب . (برهان ) (از هفت قلزم ). بی جهت و بی سبب . (آنندراج ) (انجمن آرا). بِلاش . در فرهنگ به معنی بی سبب و بی تقریب گفته ، و این شعر پوربهای جامی شاهد آورده : بود زاهد بلاژ شد فاسق امردی دید شد بر ا