باد درّهvalley windواژههای مصوب فرهنگستانبادی که در هوای صاف در امتداد محور درّه، رو به بالا میوزد و مؤلفۀ روزهنگام سامانههای باد کوه ـ درّه است متـ . نسیم درّه valley breeze
عافیت خواهیلغتنامه دهخداعافیت خواهی . [ ی َ خوا /خا ] (حامص مرکب ) سلامت خواهی . سلامت طلبی : شه چو از فتنه یافت آگاهی در بلا دید عافیت خواهی .نظامی .
عافیتلغتنامه دهخداعافیت . [ ی َ] (ع اِمص ) عافیة. صحت . سلامت . تندرستی : توبه سگالی که نیز باز نگردی سوی بلا گرت عافیت دهد این بار. ناصرخسرو.عافیت را نشان نمی یابم از بلاها امان نمی یابم . خاقانی .
اعفاءلغتنامه دهخدااعفاء. [ اِ ] (ع مص ) از گناه درگذشتن . (آنندراج ). عفو کردن . (مصادر زوزنی ). || پاک گردانیدن کسی را از کار و مبرا ساختن : اعفاه عن الامر؛ پاک گردانید او را... (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاک ساختن کسی را از کار. (از اقرب الموارد). || انبوه گردانیدن موی شتر را: اعفیت شعرا
بازگردیدنلغتنامه دهخدابازگردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) برگشتن . بازگشتن . برگردیدن . مراجعت . رجعت کردن . تراجع. بازآمدن . معاودت . (منتهی الارب ). بعقب برگشتن . از باز بمعنی عقب و گردیدن . (شعوری ) : نگهدار گفتا تو پشت سپاه گر از ما کسی بازگردد ز راه . <p c
تلغتنامه دهخدات . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه ٔ نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گویند. و در حساب جُمَّل آنرا چ
بلافرهنگ فارسی عمید۱. غم؛ اندوه.۲. رنج.۳. گرفتاری.۴. (اسم مصدر) آزمودن در خیر یا شر؛ آزمایش در نعمت یا محنت.
بلافرهنگ فارسی عمیدکلمۀ نفی؛ بی؛ بدونِ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بلاتشبیه، بلاشبهه، بلاشک، بلاعوض. Δ استعمال آن تنها بر سر اسم یا مصدر عربی صحیح است.
بلالغتنامه دهخدابلا. [ ب َ ] (از ع ، اِ) بلاء. آزمایش . (ناظم الاطباء). آزمایش . آزمون . امتحان . (فرهنگ فارسی معین ). بَلوی . بَلیّة. مِحنة : اندر بلای سخت پدید آیدفضل و بزرگواری و سالاری . رودکی .و رجوع به بلاء شود. || زحمت و سخ
بلالغتنامه دهخدابلا. [ ب ِ ] (ع پیشوند) (از: حرف جر «ب » + حرف نفی «لا») کلمه ٔ نفی مأخوذ از عربی ، یعنی بی و بدون ، و چون این کلمه را بر سر اسمی درآورند، اسم معین فعل میگردد مانند بلاتوقف ، بلاخلاف ، بلاشبهه ... (از ناظم الاطباء). این کلمه بر سر اسماء و مصادر عربی درآید مانند بلاتردید، بلا
پوئبلالغتنامه دهخداپوئبلا. [ ءِ ] (اِخ ) شهری در مکزیک ، واقع در 122هزارگزی جنوب شرقی مکزیکو و 111000 تن سکنه ، مدرسه ٔ متوسطه و مدرسه ٔ رهبانان و کلیساهای متعدد، کارخانه های بزرگ چینی سازی و تعداد بسیار از مؤسسه های حرف و صنا
پوئبلالغتنامه دهخداپوئبلا. [ ءِ ] (اِخ ) کشوری در مکزیک مرکزی محدود از طرف مشرق و شمال شرقی به وِراکروز و از طرف مغرب به هیدالگو، و تلاقزاله ، مکزیکو و مُرِلُس و از جهت جنوب به مملکت گوئِرُ و اواخاکا. مساحت سطح آن 31616 هزار گز مربع با <span class="hl" dir="ltr
عفربلالغتنامه دهخداعفربلا. [ ع َ رَ ب َ ] (اِخ ) شهری است در غور اردن در نزدیکی بیسان و طبریه . (از معجم البلدان ).
جنبلالغتنامه دهخداجنبلا. [ جُم ْ ب ُ ] (اِخ ) شهرکی است بین واسط و کوفه . (معجم البلدان ) و رجوع به ابن اثیر 7:128 شود.
شاه کربلالغتنامه دهخداشاه کربلا. [ هَِ ک َ ب َ ] (اِخ ) در تداول عوام و مرثیه سرایان ، حسین بن علی علیهماالسلام .