بلب رسیدهلغتنامه دهخدابلب رسیده . [ ب ِ ل َ / رِ / رَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) (از: ب + لب + رسیده ) رسیده به لب ، و صفت جان است یعنی نیمه جان و جانی که در شرف بیرون رفتن از کالبد است : که جان بلب ر
لبلبلغتنامه دهخدالبلب . [ ل َ ل َ ] (ع ص ) مرد نیکویی کننده با اهل و همسایه ٔ خود. || کبش لبلب ؛ تکه ٔ بابانگ . (منتهی الارب ).
ملبلبلغتنامه دهخداملبلب . [ م ُ ل َ ل ِ ] (ع ص ) تکه ای که وقت جستن بر بز ماده بانگ کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
غلبلبلغتنامه دهخداغلبلب . [ غ َ ل َ ل َ ] (اِ) قسمی گیاه کائوچوک دار. استبرق . غَرق . در دزفول و شوشتر نام غلبلب را به استبرق دهند. رجوع به استبرق شود.