بلماقلغتنامه دهخدابلماق . [ ب ُ ] (اِ) آردهاله . (یادداشت مرحوم دهخدا). آردتوله ، و آن آشی است مانندکاچی که مردمان فقیر خورند. و رجوع به بلماج شود.
گری بلمکلغتنامه دهخداگری بلمک . [ گ ُ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد، واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری ملاوی و 11 هزارگزی خاور اتومبیل رو خرم آباد به اندیمشک ، هوای آن کوهستانی گرمسیر و مال
آردهالهلغتنامه دهخداآردهاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) (از: آرد، دقیق + اهاله ٔ عربی ، روغن و چربو) کاچی . حریره ٔ آردی . (زمخشری ). اوماج . (صراح ). سخینه . (صراح ) (زمخشری ). بلماق . بولماج . آرددوله . آردتوله . آرداله . (مهذب الاسماء). اَردوله .
بلماجلغتنامه دهخدابلماج . [ ب ُ / ب ُل َ ] (اِ) نوعی از کاچی ، و آن آشی باشد بی گوشت و بسیار آبکی و رقیق . (از برهان ). نوعی از آش که رقیق و پرآب و بی گوشت پزند مانند حریره . (غیاث ). و برخی این لغت را ترکی دانند. (برهان ) (آنندراج ) :