بلمیلغتنامه دهخدابلمی . [ ب َ ] (ع اِ) نوعی از انجیر عرب . انجیر عربی .انجیر فرعون . انجیر فرعونی . تین الاحمق . جمیز. جمیزی . چنار فرنگی . حماطة. (از دزی ). رجوع به جمیز شود.
بیلمیلغتنامه دهخدابیلمی . [ ب َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به بیلم . || سیف بیلمی ؛ شمشیر سفید. (از ذیل اقرب از لسان ).
بلماءلغتنامه دهخدابلماء. [ ب َ ] (ع اِ) شب ماه تمام . (منتهی الارب ). شب بدر، بجهت بزرگی قمر در آن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
بلمالغتنامه دهخدابلما. [ ب َ ] (ص ، اِ) جسیم و گنده و تناور و هنگفت . (آنندراج ). ضخیم و کلفت . (ناظم الاطباء). || پشته و توده ٔ کلان و دراز. (آنندراج ). || چیزی نرم مانند ریش . (آنندراج ). || هموار و نرم مانند نان . (ناظم الاطباء).
بلمیرلغتنامه دهخدابلمیر. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ورزق ، بخش داران شهرستان فریدن . آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
بلمیرلغتنامه دهخدابلمیر. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ورزق ، بخش داران شهرستان فریدن . آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).