بلنجلغتنامه دهخدابلنج . [ ب ِ ل ِ / ب َ ل َ ] (اِ) قدر و مقدار و اندازه ٔ چیزی . (برهان ) (آنندراج ). اندازه و قدر هر چیزی . (شرفنامه ٔ منیری ).
بلنزلغتنامه دهخدابلنز. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) ناحیه ایست از سرندیب در دریای هند، از آنجا نیزه هایی سبک می آورند. (از معجم البلدان ) (از مراصد).
بلاانگیزلغتنامه دهخدابلاانگیز. [ ب َ اَ ](نف مرکب ) بلاانگیزنده . برانگیزاننده ٔ فتنه . || گزندآور. || بدبخت . (ناظم الاطباء).
بالانشلغتنامه دهخدابالانش . (اِخ ) از ادبای معروف فرانسه . وی بسال 1776 م . در لیون بدنیا آمد و بسال 1847 م . درگذشت . وی عضویت فرهنگستان فرانسه را نیز یافته است . و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
بلنجاسپلغتنامه دهخدابلنجاسپ . [ ب ِ ل ِ ] (اِ) گیاهی است که آن را بوی مادران گویند. (از برهان ) (از الفاظ الادویة).بلنجاسف . برنجاسپ . برنجاسف . رجوع به برنجاسپ شود.
بلنجاسفلغتنامه دهخدابلنجاسف . [ ب ِ ل ِ ] (اِ) برنجاسف ، که گیاهی است مشهور به بوی مادران . (از الفاظ الادویة) (از برهان ) (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). برنجاسپ . بلنجاسپ . رجوع به برنجاسپ شود.
بلنجرلغتنامه دهخدابلنجر. [ ب َ ل َ ج َ ] (اِخ ) شهری است به خزر، پس باب الابواب . (منتهی الارب ) (از مراصد). شهری است در بلاد خزر پشت باب الابواب ، گویند عبدالرحمان بن ربیعه آن را فتح کرده است و برخی سلمان بن ربیعه ٔ باهلی را فاتح آن دانند. (از معجم البلدان ). شهری است از خزران با باره ٔ محکم
بلنجریلغتنامه دهخدابلنجری . [ ب َ ل َ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلنجر، که شهریست در دربند خزران .(از اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به بلنجر شود.
مبلغلغتنامه دهخدامبلغ. [ م َ ل َ ] (ع مص ) به حد کمال و خوبی رسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) کمال و حد رسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کمال رسیدن و حد رسیدن . (ناظم الاطباء). حد چیزی و نهایت آن . (از اقرب الموارد). حد و نهایت . (غیاث ). || جای رسیدن و مقام . (غیاث ). جای رسی
بلنجاسپلغتنامه دهخدابلنجاسپ . [ ب ِ ل ِ ] (اِ) گیاهی است که آن را بوی مادران گویند. (از برهان ) (از الفاظ الادویة).بلنجاسف . برنجاسپ . برنجاسف . رجوع به برنجاسپ شود.
بلنجاسفلغتنامه دهخدابلنجاسف . [ ب ِ ل ِ ] (اِ) برنجاسف ، که گیاهی است مشهور به بوی مادران . (از الفاظ الادویة) (از برهان ) (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). برنجاسپ . بلنجاسپ . رجوع به برنجاسپ شود.
بلنجرلغتنامه دهخدابلنجر. [ ب َ ل َ ج َ ] (اِخ ) شهری است به خزر، پس باب الابواب . (منتهی الارب ) (از مراصد). شهری است در بلاد خزر پشت باب الابواب ، گویند عبدالرحمان بن ربیعه آن را فتح کرده است و برخی سلمان بن ربیعه ٔ باهلی را فاتح آن دانند. (از معجم البلدان ). شهری است از خزران با باره ٔ محکم
بلنجریلغتنامه دهخدابلنجری . [ ب َ ل َ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلنجر، که شهریست در دربند خزران .(از اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به بلنجر شود.