بلندیفرهنگ فارسی عمید۱. بلند بودن: بلندی دیوار.۲. بلند و دراز شدن.۳. شدت: بلندی صدا.۴. [مجاز] ارزش؛ اهمیت: بلندی مقام.۵. [مجاز] خوبی؛ همراهی: بلندی بخت.۶. دراز و طولانی بودن: بلندی شب.۷. (اسم) مکان مرتفع: بلندیهای البرز.۸. طول؛ ارتفاع: قد درخت به بلندی چهارمترمیرسید.۹. [
بلندیلغتنامه دهخدابلندی . [ ب ُ ل َ ] (حامص ، اِ) برآمدگی ، نقیض پستی و کوتاهی . (ناظم الاطباء). برشدگی . شُموخ . عَرار. عَلاوة. عِلْو یا عُلُوّ. قُردَوة. قِنی ̍ : گشاده شود کار چون سخت بست کدامین بلندی که نابوده پست . ابوشکور.همی د
بلندیفرهنگ فارسی عمید۱. بلند بودن: بلندی دیوار.۲. بلند و دراز شدن.۳. شدت: بلندی صدا.۴. [مجاز] ارزش؛ اهمیت: بلندی مقام.۵. [مجاز] خوبی؛ همراهی: بلندی بخت.۶. دراز و طولانی بودن: بلندی شب.۷. (اسم) مکان مرتفع: بلندیهای البرز.۸. طول؛ ارتفاع: قد درخت به بلندی چهارمترمیرسید.۹. [
بلندیلغتنامه دهخدابلندی . [ ب ُ ل َ ] (حامص ، اِ) برآمدگی ، نقیض پستی و کوتاهی . (ناظم الاطباء). برشدگی . شُموخ . عَرار. عَلاوة. عِلْو یا عُلُوّ. قُردَوة. قِنی ̍ : گشاده شود کار چون سخت بست کدامین بلندی که نابوده پست . ابوشکور.همی د
سربلندیلغتنامه دهخداسربلندی . [ س َ ب ُ ل َ ] (حامص مرکب ) سرفرازی . مقابل سرافکندگی . مفاخرت . مباهات : تاج را سربلندی از سر تست بخت را پایگاهی از در تست . نظامی .گرچه بهرام سربلندی داشت دانش و تیغ و زورمندی داشت . <p class="
مبلندیلغتنامه دهخدامبلندی . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) (از «ب ل د») شتر استواراندام پرگوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نظربلندیلغتنامه دهخدانظربلندی . [ ن َ ظَ ب ُ ل َ ] (حامص مرکب ) بلندهمتی . مقابل کوته نظری . صفت نظربلند.