بنابرلغتنامه دهخدابنابر. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان وزوأبوش دستجرد شهرستان قم . 24کیلومتری شمال دستجرد دارای 198 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بنشن ، شغل اهالی زراعت ، و سر راه فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
بنبرلغتنامه دهخدابنبر. [ بَم ْ ] (اِ) سپستان . (ناظم الاطباء). دوائی است که آنرا سپستان خوانند. و گویند این لغت هندی است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود.
بنابراینلغتنامه دهخدابنابراین . [ ب ِ ب َ ] (ق مرکب ) بدین جهت ، بدین سبب . (ناظم الاطباء). بناء علی هذا. بناء علی ذلک . بناء علیه . از این روی . از این رو. لاجرم . لهذا. علیهذا.(یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به کلمات فوق شود.
بنابراینفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازاینرو، بدینسبب، بدینلحاظ، به این دلیل، برایناساس، بهاینمناسبت ۲. پس، علیهذا، لذا ۳. بدانسبب، بدانجهت
بنابراینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت بنابراین، لذا، علیهذا، دراینصورت، پس بهخاطر، بهعلتِ، ناشی از، چون
علی ماقیللغتنامه دهخداعلی ماقیل . [ ع َ لا ل َ ] (ع ق مرکب ) بنابر آنچه گفته شده است . بنابر قول قائلی .
بنابراینلغتنامه دهخدابنابراین . [ ب ِ ب َ ] (ق مرکب ) بدین جهت ، بدین سبب . (ناظم الاطباء). بناء علی هذا. بناء علی ذلک . بناء علیه . از این روی . از این رو. لاجرم . لهذا. علیهذا.(یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به کلمات فوق شود.