بناکردنلغتنامه دهخدابناکردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختمان کردن . برآوردن . ساختن . پی افکندن . بن افکندن . عمارت کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بسی شهر خرم بنا کرد کی چو صد ده بنا کرد بر گرد ری . فردوسی .بنا کرد جائی چنان دلگشای
منتصبدیکشنری عربی به فارسیعمودي , قاءم , راست , سيخ , راست کردن , شق شدن , افراشتن , برپاکردن , بناکردن
بناءدیکشنری عربی به فارسیسازنده , خانه ساز , ساختمان , عمارت , بنا , بناي سنگ کار , عضو فراموشخانه , فراماسون , باسنگ ساختن , بناکردن , بنايي
تأزیجلغتنامه دهخداتأزیج . [ ت َءْ ] (ع مص )بناکردن و دراز کردن آن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بناه طولاً. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).