بنا نهادنلغتنامه دهخدابنا نهادن . [ ب ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بنیان گذاشتن . پی افکندن : نور چشمم بنانهاده ٔ تست دل و جان هر دو بازداده ٔ تست . نظامی .ملک کیخسرو چون بکوه اندس و
بنا نهادنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن ≠ ویران کردن، خراب کردن ۲. بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن ۳. تاسیس کردن ۴. اساس قرار دادن، بنا قراردادن ۵. قرار گذاشتن
بنالغتنامه دهخدابنا. [ ب َن ْ نا ] (از ع ، ص ) معمار و بسیار بناکننده . (غیاث اللغات ) : معمار دین آثار او دین زنده از کردار اوگنجی است آن دیوار او از خضر بنّا داشته . خاقانی .
بنالغتنامه دهخدابنا. [ ب ِ ] (از ع ، اِ) عمارت . (غیاث اللغات ). عمارت . لاد. ساختمان . (ناظم الاطباء). مقابل عرصه . مقابل اعیانی . آن قسمت از خانه که در آن ساختمانی هست . در ت
بنیان نهادنلغتنامه دهخدابنیان نهادن . [ ب ُ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) بنا نهادن . بنا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بنا نهادن . (ناظم الاطباء).
تأسیس نهادنلغتنامه دهخداتأسیس نهادن . [ ت َءْ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بنیاد نهادن . تأسیس کردن . بنا نهادن . رجوع به تأسیس شود.
تبریجلغتنامه دهخداتبریج . [ ت َ ] (ع مص ) برج بنا نهادن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جامه ببرج بافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || ظاهر ساخت
بنافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. عمارت؛ ساختمان.۲. بُن؛ پایه؛ اساس.۳. (اسم مصدر) ساختن. بنا کردن: (مصدر متعدی) عمارت کردن؛ ساختمان کردن؛ ساختن عمارت. بنا نهادن: (مصدر متعدی)۱. ساختمان کردن.۲