بنت مخاضلغتنامه دهخدابنت مخاض . [ ب ِ ت ُ م َ ] (ع اِ مرکب ) شتر یکساله ٔ ماده . (مهذب الاسماء). شتربچه ای که مادرش حامله شده باشد و یا شتربچه ٔ بسال دوم درآمده . ابن مخاض . ج ، بنات مخاض . (از اقرب الموارد). شتربچه ٔ ماده ٔ بسال دوم درآمده : چون بدان وقت نرسد «بچه ناقه »
باند بسامدfrequency band 1واژههای مصوب فرهنگستانگسترۀ پیوستهای از بسامد که در حدِّفاصل یک کران پایین و یک کران بالا قرار میگیرد
باند بسامد رادیوییradio frequency bandواژههای مصوب فرهنگستانطیف بسامد رادیویی که به یک رشته محدودههای بسامدیِ کوچک تقسیم میشود متـ . طیف بسامد 2 radio spectrum
باندbandage 1, band 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوار پارچهای برای بستن عضو صدمهدیدۀ بدن متـ . نوار 2
ابن مخاضلغتنامه دهخداابن مخاض . [ اِ ن ُ م َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) اشتر نرینه ٔ یکساله ٔ بدوّم درآمده . || اشتر یک ساله . (مهذب الاسماء). شتربچه که مادرش گشنی یافته باشد. و شتر ماده ٔ یکساله ٔ بدوم درآمده را بنت مخاض گویند. ج ، بنات مخاض .
بنت لبونلغتنامه دهخدابنت لبون . [ ب ِ ت ُ ل َ ] (ع اِ مرکب ) شترکره ٔ دوساله یا بسال سوم درآمده . (منتهی الارب ). شتر دوساله ٔ ماده . (مهذب الاسماء). شترماده ٔ بسال دوم درآمده . بچه شتر دوساله . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، بنات لبون : و چون به بیست و پنج رسند، بنت مخاض
مخاضلغتنامه دهخدامخاض . [ م َ ] (ع اِ) شتران آبستن یا شتران آبستن دوماهه ، لا واحد لها من لفظها و واحدها خلفة نادر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). شتران آبستن دوماهه . (ناظم الاطباء). || خران آبستن . (ناظم الاطباء). || شترمادگان گشن گذاشته در آنها چندان که از اضراب باز مانند.
بنتلغتنامه دهخدابنت . [ ب ِ ] (ع اِ) دختر. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ). دختر. و مؤنث ابن نیست بلکه صیغه ٔ جداگانه ای است و در وقت نسبت ، بنتی و بنوی گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). اِبْنه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ج ، بنات . (مه
شعرالبنتلغتنامه دهخداشعرالبنت . [ ش َ رُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) بید مجنون . (گیاه شناسی ثابتی ). رجوع به بید مجنون شود.
مبنتلغتنامه دهخدامبنت . [ م ُ ب َن ْ ن ِ ] (ع ص ) خبرپرسنده و بسیار سؤال کننده . (آنندراج ). پرسنده و سؤال کننده و سائل . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنیت (معنی اول ) شود. || آن که هر چه در دل دارد در میان نهد با کسی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
بنتلغتنامه دهخدابنت . [ ب ِ ] (ع اِ) دختر. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ). دختر. و مؤنث ابن نیست بلکه صیغه ٔ جداگانه ای است و در وقت نسبت ، بنتی و بنوی گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). اِبْنه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ج ، بنات . (مه
تربنتلغتنامه دهخداتربنت . [ ت ِ رِ ب َ ] (اِ) نام گیاهی : برای مراسم تاجگذاری اردشیر دوم مغها دعوت شده بودند و گیاهی که پلوتارک آنرا تربنت می نامد استعمال میشد (ظن قوی این است که این گیاه همان هئومه بوده که در قرون بعد در موقع مراسم مذهبی استعمال میکردند). (تاریخ ایران باستان ج <span class="hl