کله بنددارلغتنامه دهخداکله بنددار. [ ک ُ ل َه ْ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه کله بند بر سر گذارد. (فرهنگ فارسی معین ) : آنچ کوتاه نظران بی عقلان مازندرانی بودند گله ای از ایشان کله بندداران کار یک کس نکند. (جهانگشا ج 2 ص
ریلبندگذارtie spacerواژههای مصوب فرهنگستانماشینی که ریلبندها را در طول خط و در فاصلههای پیشبینیشده قرار میدهد متـ . تراورسگذار
کله بنددارلغتنامه دهخداکله بنددار. [ ک ُ ل َه ْ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه کله بند بر سر گذارد. (فرهنگ فارسی معین ) : آنچ کوتاه نظران بی عقلان مازندرانی بودند گله ای از ایشان کله بندداران کار یک کس نکند. (جهانگشا ج 2 ص
دوبندیلغتنامه دهخدادوبندی . [ دُ ب َ ] (اِ مرکب ) در لهجه ٔ امروز آذربایجان کفش را گویند. نوعی کفش بنددار زنانه .
laceدیکشنری انگلیسی به فارسیتوری، بند کفش، قیطان، یراق، نوار، بنددار کردن، بند کفش را بستن، یراق دوزی کردن
lacesدیکشنری انگلیسی به فارسیتوریها، توری، بند کفش، قیطان، یراق، نوار، بنددار کردن، بند کفش را بستن، یراق دوزی کردن
کله بنددارلغتنامه دهخداکله بنددار. [ ک ُ ل َه ْ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه کله بند بر سر گذارد. (فرهنگ فارسی معین ) : آنچ کوتاه نظران بی عقلان مازندرانی بودند گله ای از ایشان کله بندداران کار یک کس نکند. (جهانگشا ج 2 ص
دیوار پشتبنددارbuttressed wallواژههای مصوب فرهنگستاندیواری که برای افزایش پایداری جانبی پشتبند داشته باشد