بندهلغتنامه دهخدابنده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) پهلوی «بندک » . پارسی باستان «بندکه » . از مصدر بستن ، جمع آن بندگان . در پهلوی «بندکان » . عبد. غلام . مقابل آزاد. (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). مرکب از بند و ها که کلمه ٔ نسبت است و وضع آن در اصل برای عبید و جواری
بندگهلغتنامه دهخدابندگه . [ ب َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف بندگاه . گذرگه : که هر کشتیی کو بدین جا رسیداز این بندگه رستگاری ندید. نظامی .رجوع به بندگاه شود.
بلونلغتنامه دهخدابلون . [ ب ُ ] (اِ) بنده ، برابر آزاد. (از برهان ). عبد. مملوک . رق . بنده . مقابل آزاد. و ظاهراً در این بیت محمدبن وصیف سجزی این کلمه آمده است در مدح یعقوب بن لیث صفاری : ای امیری که امیران جهان خاصه و عام بنده و چاکر و مولات و بلونند و غلام .
منقادلغتنامه دهخدامنقاد. [ م ُ ] (ع ص ) فرمانبردار. (دهار). مطیع و فرمانبردار و فروتنی کننده . (غیاث ) (آنندراج ). گردن داده و مطیعشده . (ناظم الاطباء). گردن نهاده . فرمانبر. خاضع. مسخر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مردم روزگار... مطیع و منقاد وی باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
یعقوبلغتنامه دهخدایعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن لیث صفاری . یعقوب پسر لیث رویگرزاده ٔ قرنین زرنگ و از عیاران سیستان بود. نسبت او به خسروپرویز درست نیست و اصلاً پیش از رسیدن به شهرت کسی او را نمی شناخته و نسبش بر همه مجهول بوده است . یعقوب از قرنین به شهر سیستان (زرنج ) آمد و پیش رویگری دیگر به رو
بندهلغتنامه دهخدابنده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) پهلوی «بندک » . پارسی باستان «بندکه » . از مصدر بستن ، جمع آن بندگان . در پهلوی «بندکان » . عبد. غلام . مقابل آزاد. (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). مرکب از بند و ها که کلمه ٔ نسبت است و وضع آن در اصل برای عبید و جواری
رهیلغتنامه دهخدارهی . [ رَ ] (ص نسبی ، اِ) رونده . (برهان ) . روان . (فرهنگ فارسی معین ). مسافر. (یادداشت مؤلف ). || غلام . (از فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ اوبهی ). چاکر. (فرهنگ خطی ) (برهان ). به معنی بنده از رهیدن است ، یعنی رهیده شده و آزادکرده ، نه از راه و
بندهلغتنامه دهخدابنده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) پهلوی «بندک » . پارسی باستان «بندکه » . از مصدر بستن ، جمع آن بندگان . در پهلوی «بندکان » . عبد. غلام . مقابل آزاد. (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). مرکب از بند و ها که کلمه ٔ نسبت است و وضع آن در اصل برای عبید و جواری
بندهفرهنگ فارسی عمید۱. غلام زرخرید؛ غلام؛ چاکر؛ برده.۲. انسان نسبت به خداوند.۳. لقبی که گوینده برای تواضع به خود میدهد؛ من: بنده چندین بار خدمت رسیدم.
بندهفرهنگ فارسی معین(بَ دِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - مخلوق خداوند. 2 - برده . 3 - نوکر، غلام . 4 - مطیع ، فرمانبردار. 5 - من ، اینجانب .
دربندهلغتنامه دهخدادربنده . [ دَ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 12هزارگزی جنوب سنندج و 5هزارگزی جنوب باختری حسن آباد، با 130 تن سکنه . آب آن از چش
دریابندهلغتنامه دهخدادریابنده . [ دَرْ ب َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) عاقل . هوشمند. ذهین . زیرک . (ناظم الاطباء). خادش . دَرّاک . شاعر. فقیه . (منتهی الارب ). فَهِم فهیم . (دهار). مدرک . مدرکة. نَدِس . (منتهی الارب ) : این دو کس باید که از همه
دستبندهلغتنامه دهخدادستبنده . [ دَ ب َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) دستبند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دستبند شود.
دوگل بندهلغتنامه دهخدادوگل بنده . [ دُ گ ُ ب َ دِ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان با 175 تن سکنه . آب آن از چشمه وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
خدابندهلغتنامه دهخداخدابنده . [ خ ُ ب َ دَ / دِ ] (اِ) نام قسمی پول نقره بوده است . (یادداشت بخط مؤلف ).