بند امیرلغتنامه دهخدابند امیر. [ ب َ دِ اَ ] (اِخ ) دهی از بخش خرقان شهرستان ساوه که 486 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
بند امیرلغتنامه دهخدابند امیر. [ ب َ دِ اَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان کربال که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است . دارای 1160 تن سکنه است . در این قصبه سد و پلی از بناهای امیر عضدالدوله دیلمی موجود است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7
بند امیرلغتنامه دهخدابند امیر.[ ب َ دِ اَ ] (اِخ ) بندی است در حوالی شیراز که درزمان عضدالدوله دیلمی امیر نام شخصی به امر او ساخت و بعضی گویند مرد مسافری امیر نام به اراده ٔ خود این بند را بست . (برهان ) (آنندراج ). بندی است در حوالی شیراز که در زمان عضدالدوله دیلمی ساخته شده (<span class="hl" di
باند بسامدfrequency band 1واژههای مصوب فرهنگستانگسترۀ پیوستهای از بسامد که در حدِّفاصل یک کران پایین و یک کران بالا قرار میگیرد
باند بسامد رادیوییradio frequency bandواژههای مصوب فرهنگستانطیف بسامد رادیویی که به یک رشته محدودههای بسامدیِ کوچک تقسیم میشود متـ . طیف بسامد 2 radio spectrum
باندbandage 1, band 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوار پارچهای برای بستن عضو صدمهدیدۀ بدن متـ . نوار 2
بند عضدیواژهنامه آزادبند یا سد معروفی که عضدالملک بویه در فارس ایجاد نمود و به بند عضدی یا بند امیر معروف گردید.
زرگانلغتنامه دهخدازرگان . [ زَ ] (اِخ ) ناحیه ای است به پنج فرسنگی شیراز که از آنجا تا بند امیر سه فرسنگ راه است . (نزهة القلوب ج 3 ص 188).
دزآبادلغتنامه دهخدادزآباد. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کربال بخش زرقان ، شهرستان شیراز. واقع در 21هزارگزی خاور زرقان و 2هزارگزی راه فرعی بند امیر به سلطان آباد، با 191 تن سکنه . آب آن از رو
محمودآباد بالالغتنامه دهخدامحمودآباد بالا. [ م َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 20هزارگزی جنوب خاور زرقان و 1هزارگزی راه فرعی بند امیر به خرامه ، با 115 تن سکنه .
پلواررودلغتنامه دهخداپلواررود. [ پ ُل ْ ] (اِخ ) نام رودی است در فارس که بجوار تخت جمشید گذرد. مهمترین واردات دریاچه ٔ بختگان رود کر یا کورش است که در قسمت سفلی ، آن را بند امیر می نامند. سرچشمه ٔ اصلی این رود ازاوجان و خسرو شیرین و ابتدا به شمال غربی رفته و بعد به جنوب شرقی برگشته بنام کام فیروز
بندلغتنامه دهخدابند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(جهانگیری ). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز آنها. (ناظم الاطباء). مفصل
بندفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ مفصل.۲. محل اتصال دو چیز؛ پیوند.۳. گرهِ نی.۴. (حقوق) قسمتی از کتاب یا قانون.۵. فصل.۶. ریسمان.۷. ریسمان یا زنجیر که به دستوپای انسان یا حیوانی ببندند.۸. دیواری که از سنگ و سیمان یا چوب و آهن در جلو آب میسازند برا
بندفرهنگ فارسی عمید= فن: ◻︎ یکی در صنعت کُشتی گرفتن سرآمده بود، چنانکه سیصدوشصت بند فاخر بدانستی (سعدی: ۷۹).
بنددیکشنری فارسی به عربیانشوطة , بند , حافظة الاوراق , خندق , رباط , ربطة , سد , غل , فصاحة , فقرة , فک , مظهر , مفصل , مفصلة , مقالة , مقطع شعري
رحم بندلغتنامه دهخدارحم بند. [ رَ ح ِ ب َ ] (اِ مرکب ) کمربندی که با آن رحم های افتاده به پایین و یا رحم هایی را که استقرار غیرطبیعی دارند می بندند تا بصورت طبیعی درآید. (فرهنگ فارسی معین ).
دربندلغتنامه دهخدادربند. [ دَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودباربخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین ، واقع در 34هزارگزی باختر معلم کلایه . آب آن از رودخانه ٔ سفیدرود و راه آن مالرو است . عده ای از اهالی در زمستان برای تأمین معاش به گیلان میروند. (از فرهنگ جغراف
دربندلغتنامه دهخدادربند. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) (از: در، باب + بند از بستن ). دروند. لغةً به معنی پانه ای (چوبکی ) که برای بستن درها بکار برند، معرب آن هم دربند و دروند (عامیانه ) است . (از حاشیه ٔ برهان و دزی ). تیری که در پس در گذارند. کلیدان در. (ناظم الاطباء). چفت در. نِجاف . (از منتهی الار
دربندلغتنامه دهخدادربند. [ دَ ب َ ] (اِخ ) دربند شروان . باب . باب الابواب . نام شهر نزدیک شروان که آنرا باب الابواب گویند. (غیاث ). شهری است مشهور بر لب دریا از بناهای انوشیروان شاه ایران که چون در آن بندند مغول و تاتار را راه به آذربایگان و ایران نبود، اکنون به باب الابواب مشهور است و در قدی