بینظمفرهنگ مترادف و متضادبیانضباط، بیترتیب، بیقاعده، درهم، قاطیپاطی، مختل، نامرتب، نامنظم ≠ مرتب، منظم
شعردیکشنری عربی به فارسیمو , موي سر , زلف , گيسو , چامه سرايي , شعر , اشعار , نظم , لطف شاعرانه , فن شاعري , ارزش , قيمت , بها , بها قاءل شدن , قيمت گذاشتن , بنظم اوردن , شعر گفتن
رثایةلغتنامه دهخدارثایة. [ رِ ی َ ] (ع مص ) مصدر بمعانی رثی . (منتهی الارب ). گریه کردن بر مرده و شمردن محاسن وی . (از اقرب الموارد). گریستن برای میت و ستایش نمودن آن . (آنندراج ). رثاء. (ناظم الاطباء). رجوع به رثاء شود. || بنظم آوردن ستایش مرده را. (آنندراج ). نظم کردن شعری درباره ٔ مرده . (ا
الحاملغتنامه دهخداالحام . [ اِ ] (ع مص ) اقامت کردن و ایستادن در جایی . (از اقرب الموارد). || ساکن شدن ستور که احتیاج ضرب گردد. (منتهی الارب ). ایستادن چهارپا چنانکه به زدن نیازمند باشد. (از اقرب الموارد). || خداوند گوشت بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ).با گوشت بسیار شدن مردم . (منتهی الارب )