بنی فاطمهلغتنامه دهخدابنی فاطمه . [ ب َ طِ م َ ] (اِخ ) سادات و ذراری سرور کائنات صلوات اﷲ علیه و آله . چه اولاد آن سرور منحصر شد به اولاد فاطمه علیهاالسلام و از سایر بنات آن حضرت اولادی نماند. (ناظم الاطباء) : خدایا به حق بنی فاطمه که بر قول ایمان کنم خاتمه .<p
بنی فاطمهفرهنگ فارسی عمیداولاد حضرت فاطمه؛ امامحسن و امامحسین و فرزندان آنان. ذراری حضرت رسول. Δ زیرا که اولاد آن حضرت منحصر به اولاد فاطمۀ زهرا بودهاند.
بنگ بنگواژهنامه آزاد(اصفهان، سده) بَنگ بَنگ؛ صدای بلند. «سرم بنگ بنگ می کنه»، یعنی «سردرد گرفته ام»، مثلاً از صداهای بلند یا تردد در جاهای شلوغ و پر سروصدا.
بینیلغتنامه دهخدابینی . (اِ) ترجمه ٔ انف . ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات و تشبیهات اوست یعنی آنچه در اشعار می آید از: قلم ، نرگس ، الف ، انگشت و جز آن . (آنندراج از بهار عجم ). مضاعف «نای
بینگلغتنامه دهخدابینگ . (اِخ ) جان . (1704 - 1757 م .) دریاسالار انگلیسی ، پسر جورج بینگ ملقب به وایکاونت تارینگتن . در 1756 م . که فرانسویان به جزیره ٔ مینورکا هجوم بردند، بینگ مأمور شد که
بنوفاطمهلغتنامه دهخدابنوفاطمه .[ ب َ طِ م َ ] (اِخ ) سادات علوی از نسل فاطمه علیهاالسلام . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به بنی فاطمه شود.
امیرزادهلغتنامه دهخداامیرزاده . [ اَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) فرزند امیر. (فرهنگ فارسی معین ). شاهزاده . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ): دو امیرزاده در مصر بود یکی علم آموخت و آن دگر مال اندوخت . (گلستان ). || لقب بنی فاطمه است که سادات اند. (آنندراج ).
علی عداسلغتنامه دهخداعلی عداس . [ ع َ ی ِ ع َدْ دا ] (اِخ ) ابن عمر عداس . مکنی به ابوالحسن . از وزرای بنی فاطمه در مصر. وی در سال 380 هَ . ق . پس از درگذشت یعقوب بن کلس وزیر، به وزارت العزیز خلیفه ٔ فاطمی منصوب گشت و فقط یک سال در این مقام باقی بود و پس از یک سا
علی جذامیلغتنامه دهخداعلی جذامی . [ ع َ ی ِج ُ ] (اِخ ) ابن حمدون بن سماک بن مسعودبن منصور جذامی ، مشهور به ابن اندلسی . وی نخستین کسی بود که در روزگار بنی فاطمة، امیر «زاب » در افریقا شد. او در آن هنگام که فاطمیان در مشرق بودند نیز با آنان رابطه داشت و آنگاه که حکومت را در مغرب به دست آوردند وی ر
علوی مدنیلغتنامه دهخداعلوی مدنی . [ ع َ ل َ ی ِ م َ دَ ] (اِخ ) یکی از مردم مدینه به عهد الحاکم بامر اﷲ اسماعیلی ، ششمین خلیفه ٔ بنی فاطمه ٔ مغرب بود. و داستان او در تاریخ گزیده چنین آمده است : قاضی احمد دامغانی در کتاب «استظهار» آورده است که حاکم جمعی را از مصر بفرستاد و علوی مدنی را بفریفت ، تا
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فروغن بخش ششتمد که در شهرستان سبزوار واقع است و دارای 165تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب َ ] (ع اِ) در اصل بنین . ج ِ ابن (در حال اضافه ). پسران . اولاد:بنی اعمام . بنی امیه . بنی عباس . (فرهنگ فارسی معین ).- بنی آدم ؛ اولاد و انسان و مردم . (آنندراج ). اولاد آدم که مردمان باشد. (ناظم الاطباء). اولاد آدم . آدمیان . مردمان .
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب ِ ] (ع اِ) ممال بنا. بناء ساختمان . (فرهنگ فارسی معین ) : و تدبیرهای دیگر که یک بیک نماند آن مرد بنا تواند ساخت پس او لطیف تر باشد و عزیز از بنی . اما آن لطف در نظر نمی آید. (فیه مافیه چ دانشگاه ص 313).-
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب ُ ] (اِ) چیزی که از گل یا گچ سازندو دو چوب بشکل رقم هفت در آن قائم کنند بجهت نقادی ابریشم . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) : زال فلک کلاوه ٔ ژولیده افکندنقاد شعر را بفسون بر بنی پای .میرسنجر (از آنندراج ).<b
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب ُ ] (ع اِ) نوعی از ماهی . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || (ص نسبی ) منسوب به بن . (منتهی الارب ) (الانساب سمعانی ).
دوربنیلغتنامه دهخدادوربنی . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس . واقع در 87 هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو قشم به باسعید. 180 تن سکنه . آب آن از چاه و باران تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
حجراللبنیلغتنامه دهخداحجراللبنی . [ ح َ ج َ رُل ْ ل َ ب َ نی ی ] (ع اِ مرکب ) سنگی است اغبر با اندک شفافی و چون بسایند مثل شیر میگردد. در دوم سرد و در اول خشک و قاطع نفث الدم و حیض و مفتت حصاة و جهت قرحه ٔ معده و ضماد او رادع مواد و اکتحال او جهت منع نوازل و قرحه و سلاق نافع و مورث یرقان و مصلحش ع
حسین تنکابنیلغتنامه دهخداحسین تنکابنی . [ ح ُ س َ ن ِ ت ُ ن ُ ب ُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . او راست : اثبات حدوث العالم . (ذریعه ج 1 ص 89 و ج 6 ص 293).