بهرهلغتنامه دهخدابهره . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) نام طایفه ای است که مولد و مسکن و مقام ایشان در گجرات است . (برهان ). نام گروهی از مردم گجرات . (ناظم الاطباء).
بهرهلغتنامه دهخدابهره . [ ب َ رَ ] (اِخ ) آخر شهر کرمان است و بر کرانه ٔ بیابان نهاده و از آنجا بسیستان روند. (حدود العالم ). شهری به مکران . (معجم البلدان ).
بهرهلغتنامه دهخدابهره . [ ب َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بادی است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد و آبادی مقطوع که متصل به این قریه است جزء این ده منظور
بهرهلغتنامه دهخدابهره . [ ب َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چولایی خانه است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 213 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بهرهلغتنامه دهخدابهره . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) نام قصبه ای است که از لاهورتا آنجا شصت کروه است . (برهان ) (از ناظم الاطباء).
تمتع داشتنلغتنامه دهخداتمتع داشتن . [ ت َ م َت ْ ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) بهره داشتن . نصیب داشتن : کافران از بت بی جان چه تمتع دارندباری آن بت بپرستید که جانی دارد. حافظ.از لذت حیات ندار
نشان داشتنلغتنامه دهخدانشان داشتن . [ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) علامت داشتن . مشخص بودن . || خبر داشتن . آگاه بودن . (یادداشت مؤلف ) : نه ز او زنده نه مرده دارم نشان به چنگ نهنگان مردم کش
مفیدبودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی دبودن، فایده داشتن، خاصیتداشتن، نفع داشتن، اثر بخشیدن، اثرگذاشتن، کمک کردن، خدمت کردن سود رساندن، منفعت آوردن، بهدردیخوردن، خوب بودن نافع ش
partakingدیکشنری انگلیسی به فارسیشرکت کننده، شریک شدن، شرکت کردن، سهیم بودن در، سهم بردن، بهره داشتن، قسمت بردن
partakenدیکشنری انگلیسی به فارسیاشتراک، شریک شدن، شرکت کردن، سهیم بودن در، سهم بردن، بهره داشتن، قسمت بردن