بهقاعدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ت] بهقاعده، منظم مرتب، ادواری ثابت، همواره، هموار، صاف طبق مقررات جاافتاده، روتین، مرسوم عادی قانونمند، ضابطهمند کوک
قاعدۀ طوقهbead face, bead ledge, bead soleواژههای مصوب فرهنگستانبخشهای تخت ناحیۀ طوقه، بین پاشنه (heel) و پنجه (toe)، که بر روی نشیمن طوقه قرار میگیرد
شرطconditionواژههای مصوب فرهنگستانمؤلفهای در یک قاعده که نشان میدهد آن قاعده در کدام وضعیت اعمال میشود
قیاساًلغتنامه دهخداقیاساً. [ سَن ْ ] (ع ق ) قاعدةً. بقیاس . از روی قیاس . با مقایسه بچیزی دیگر. || از روی قاعده . بر طبق قاعده ٔ جاری . مقابل سماعاً.