بهکمال رسیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی رسیدن، پاک شدن، بری شدن، بیعیب شدن، کامل شدن، کمال یافتن، منزه شدن کمال داشتن، منزه بودن، آخر چیزی بودن
بهکمال رساندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ل] بهکمال رساندن، بهحد کمال رساندن تکمیل کردن، کامل کردن، تمام کردن، بهپایانرساندن، انجام دادن رسیده کردن، آماده کردن
آغازینprimitiveواژههای مصوب فرهنگستانویژگی هنرمندی که پیش از دوران به کمال رسیدنِ هنر زندگی میکرده است
تکامل یافتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ] تکامل یافتن، دگرگون شدن، تبدیلشدن بهتر شدن، بهکمال رسیدن اصلاح کردن بزرگشدن، رشد کردن، افزایش یافتن، شدن
کامل شدنلغتنامه دهخداکامل شدن . [ م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به انجام رسیدن . انجام شدن . (یادداشت مؤلف ). به حد کمال رسیدن . کمال یافتن . بی نقصان شدن .