تشنهلغتنامه دهخداتشنه . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) ترجمه ٔ عطشان . (آنندراج ). کسی که میل و خواهش نوشیدن آب را دارد و عطشان . (ناظم الاطباء) ... پهلوی تیشنک از تیشن از تریشن ، اوستا
خونلغتنامه دهخداخون . (اِ) مایعی است سرخ رنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است بنزدقدما. (یادداشت مؤلف ). دم . (از برهان قاطع). ماده ای قرمزرنگ و سیال که در رگهای بد
یارلغتنامه دهخدایار. (اِ) اعانت کننده . (برهان ) (شرفنامه ). معین . (دهار). مدد. مددکار. (غیاث اللغات ). عون . معاون . ناصر. نصیر. عضد. معاضد. ظهیر. پشت . یاور. مدد. ساعد. دستگ
خون به دهان آمدنلغتنامه دهخداخون به دهان آمدن . [ ب ِ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تشنگی بسیار داشتن . بسیار تشنه بودن .
ات اکلسلغتنامه دهخداات اکلس . [ اِ ت ِ اُ ل ِ] (اِخ ) برادر پلی نیسس و پسر اُدیپوس بود. ات اکلس و پلی نیس از کودکی یکدیگر را دشمن میداشتند و تشنه ٔخون هم بودند و آن کینه از بطن ماد