خونلغتنامه دهخداخون . (اِ) مایعی است سرخ رنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است بنزدقدما. (یادداشت مؤلف ). دم . (از برهان قاطع). ماده ای قرمزرنگ و سیال که در رگهای بد
نمرودلغتنامه دهخدانمرود. [ ن ُ / ن َ ] (اِخ ) ابن کنعان بن کوش . پادشاه اساطیری بابِل است که دعوی خدائی کرد. ابراهیم در عهد او به پیغامبری مبعوث گشت و خلق رابه پرستش خدای یگانه د
تیغلغتنامه دهخداتیغ. (اِ) کارد تیز باشد و شمشیر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231). شمشیر. (برهان ) (اوبهی ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. (ناظم الاطبا
مالیدنلغتنامه دهخدامالیدن . [ دَ ] (مص ) لمس کردن و مس نمودن و دست یاافزار بر چیزی کشیدن و دلک کردن . (ناظم الاطباء). دست کشیدن روی چیزی . چیزی را در دست مکرر فشار دادن . مس کردن
آلودنلغتنامه دهخداآلودن . [ دَ ] (مص ) مالیدن یا مالیده شدن چیزی به چیزی چنانکه اثری از آن در دوّمین بماند اعم ّ از نیک و بد و خشک و تر، چون آب و خاک و خون و اشک و مشک و زهر و قی