پوست سگ به روی کشیدنلغتنامه دهخداپوست سگ به روی کشیدن . [ ت ِ س َ ب ِ ک َ/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بیشرم و خجلتی سخنی گفتن یا کاری کردن . کنایه از بیشرمی و بیحیائی است . (برهان ).
روی آورلغتنامه دهخداروی آور. [ وَ ] (نف مرکب ) روی آورنده . روکننده . توجه کننده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روی آوردن شود.
روی کردنلغتنامه دهخداروی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رو کردن . توجه . اقبال . استقبال . (از یادداشت مؤلف ) : سوی آسمان کردش آن مرد روی بگفت ای خدا این تن من بشوی . ابوشکور بلخی .ت
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (
اکبابلغتنامه دهخدااکباب . [ اِ ] (ع مص ) پیش کسی آمدن و اقبال نمودن و لازم گرفتن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اقبال بر کاری . (المصادر زوزنی ). روی آوردن و لازم گرفتن درس و ما
رو نهادنلغتنامه دهخدارو نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روگذاشتن . قرار دادن چهره روی چیزی . گذاشتن رخسار. || رو کردن . روی آوردن . متوجه شدن و به سویی عزیمت کردن . به سویی حرکت