ناخن به سنگ آمدنلغتنامه دهخداناخن به سنگ آمدن . [ خ ُ ب ِ س َ م َ دَ ](مص مرکب ) کنایه از امر ناملایم پیش آمدن . (بهار عجم ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناامید شدن : به سنگ ناخن هر تشنه لب ک
بسنگ آمدنلغتنامه دهخدابسنگ آمدن . [ ب ِ س َم َ دَ ] (مص مرکب ) سست و ضعیف شدن . (ناظم الاطباء).- بسنگ آمدن پا و سنگ آمدن ؛ کنایه از زخمی شدن پا باشد. (از آنندراج ).
سر بسنگ آمدنلغتنامه دهخداسر بسنگ آمدن . [ س َ ب ِ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، مأیوس شدن . ناامید شدن .
ناخن به سنگ آمدنلغتنامه دهخداناخن به سنگ آمدن . [ خ ُ ب ِ س َ م َ دَ ](مص مرکب ) کنایه از امر ناملایم پیش آمدن . (بهار عجم ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناامید شدن : به سنگ ناخن هر تشنه لب ک
خرلغتنامه دهخداخر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او
دمیدنلغتنامه دهخدادمیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دم زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). نفس کشیدن . (برهان ). نفس بیرون دادن . نفس زدن . (یادداشت مؤلف ): فح ، فحفحة؛ دمیدن در خواب .(منته
یالغتنامه دهخدایا. (حرف ربط) حرف ربط است . صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: در فارسی از حروف عاطفه است و افاده ٔ معنی تردید کند و از شأن اوست که بر معطوف علیه و معطوف هر دو آ
تیغلغتنامه دهخداتیغ. (اِ) کارد تیز باشد و شمشیر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231). شمشیر. (برهان ) (اوبهی ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. (ناظم الاطبا