بهلغتنامه دهخدابه . [ ب َ ه ه ](ع مص ) خداوند مرتبه و جاه شدن ، نزدیک سلطان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهلغتنامه دهخدابه . [ ب َه ْ ] (صوت ) وه . په . کلمه ٔ تحسین که در تعریف و تمجید استعمال شود.خوشا. خرّما. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء).به به . بخ . به . زه . احسنت .
بهلغتنامه دهخدابه . [ ب ِه ْ ] (اِ) نام میوه ای است مشهور. (برهان ). نام میوه ای است مشهور که آنرا بهی نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). درختی است از تیره ٔ گل سرخیان ، جزو د
شادخوار بخاریلغتنامه دهخداشادخوار بخاری . [ خوا / خا رِ ب ُ ] (اِخ )به ظن قوی نام شاعری باستانی از مردم بخارا که در نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی لغت «یاکند» بیتی را شاهد آورده و به او نسبت
ظنلغتنامه دهخداظن . [ ظَن ن ] (ع مص ، اِمص ) پنداشت . گمان . ارتیاب . یعنی طرف راجح از دو طرف اعتقاد غیرجازم . (منتهی الارب ). حدس . || گمان بردن . || به درستی دانستن . دانستن
دهارلغتنامه دهخدادهار. [ دَهَْ ها ] (اِخ ) قاضی بدر محمدخان دهار صاحب اداةالفضلا و دستورالاخوان . (یادداشت مؤلف ). نام مؤلف [ دستورالاخوان ] چنانکه خود در مقدمه ٔ کتاب بدان اش
ابومنصورلغتنامه دهخداابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرزاق طوسی . از بزرگزادگان طوس . او در حدود 335 هَ . ق . یا کمی پیش از آن از جانب ابوعلی احمدبن محمدبن مظفربن محتاج چغانی سپ
خیارلغتنامه دهخداخیار. (ع ص ) گزین . برگزیده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه جمل خیار، ناقة خیار، رجل خیار، قوم خیار که اماثل و گزیدگان است . (یادداشت مو