بهلغتنامه دهخدابه . [ ب َ ه ه ](ع مص ) خداوند مرتبه و جاه شدن ، نزدیک سلطان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهلغتنامه دهخدابه . [ ب َه ْ ] (صوت ) وه . په . کلمه ٔ تحسین که در تعریف و تمجید استعمال شود.خوشا. خرّما. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء).به به . بخ . به . زه . احسنت .
بهلغتنامه دهخدابه . [ ب ِه ْ ] (اِ) نام میوه ای است مشهور. (برهان ). نام میوه ای است مشهور که آنرا بهی نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). درختی است از تیره ٔ گل سرخیان ، جزو د
زمترافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهریشخند: ◻︎ گر گشاید به عیب دیدۀ کاژ / چه زمترا زند بر این هر ژاژ (سنائی: معین: زمترا).
صدصدفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهصدتاصدتا: ◻︎ به عیب خویش یک دیده نمایی / به عیب دیگران صدصد گشایی (نظامی۲: ۲۰۱).
عیب کوشلغتنامه دهخداعیب کوش . [ ع َ /ع ِ ] (نف مرکب ) به عیب کوشنده . آنکه در راه عیب کوشد. کوشنده بر معایب . مبرم بر خطا و نقص : هرکه سخن نشنود از عیب پوش خود شود اندر حق خود عیب
عیبةلغتنامه دهخداعیبة. [ ع َ ب َ ] (ع اِ) اسم المرة است از عیب . (از اقرب الموارد). رجوع به عیب شود. || عیب و آهو، خلاف فرهنگ . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). عاب . (اقرب الموارد