به هم زدندیکشنری فارسی به انگلیسیcancel, confuse, discomfit, disrupt, disturbance, mess, muddle, overturn, perturb, revoke, scrap, shipwreck, trouble, upset, violate
به هم زدنفرهنگ انتشارات معین( ~. زَ دَ) (مص م .)1 - خراب کردن . 2 - باطل کردن . 3 - منحل کردن . 4 - آمیختن . 5 - دوستی را با کسی قطع کردن .
بههم زدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشفته کردن، پریشان کردن، نامرتب کردن ≠ مرتب کردن ۲. مختل کردن ۳. زیرورو کردن، مخلوط کردن ۴. باطل شدن، لغو شدن ۵. خراب شدن، مختل شدن ۶. بیسامان شدن، بینظم شدن
چِرِپِرپِرِیگویش دزفولیبه هم زدن اوضاع آرام گروهی از آدمها یا پرندگان به گونه ای که همه پخش و پلا شوند