پای به بند داشتنلغتنامه دهخداپای به بند داشتن . [ ب ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پای در بند داشتن . مُقیّد بودن . مغلول بودن : از اوئی [ از خرد ] به هر دو سرای ارجمندگسسته خرد پای دارد ببند.فردوس
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون
اندرآمدنلغتنامه دهخدااندرآمدن . [ اَ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) آمدن : بماندند ناکام برجای خویش چو شاپور شیر اندرآمد به پیش . فردوسی .زدشت اندرآمد بدانجا گذشت فراوان بدان شارسان دربگشت
نماز بردنلغتنامه دهخدانماز بردن . [ ن َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پرستش کردن . عاجزی نمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خم شدن یا به خاک افتادن به قصد تعظیم در برابر شاهی یا بزرگی دیگر. رک
رسیدنلغتنامه دهخدارسیدن . [ رَ / رِ دَ ] (مص ) آمدن . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 12) (فرهنگ فارسی معین ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). آمدن کسی به جایی . قدوم . ورود: رسیدن ب
اصحاب فیللغتنامه دهخدااصحاب فیل . [ اَ ب ِ ] (اِخ ) لشکر ابرهةبن صباح حِمْیَری است . (انجمن آرای ناصری ). و چنانکه مورخان آورده اند ابرهه از جانب نجاشی به پادشاهی یمن برگزیده شد و در