ورایستادنلغتنامه دهخداورایستادن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) برخاستن . به پای شدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دانی ز چه سرنزیده افتویارم نه ورایستاده از خو.(یادداشت مرحوم دهخدا).
رکیبلغتنامه دهخدارکیب . [ رِ ] (ع اِ) اماله ٔ رِکاب . ممال رکاب . مماله ٔ رکاب . (یادداشت مؤلف ). اماله ٔ رکاب . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ) : که آیم ببوسم رکیب تراستایش کنم ف
شکستنلغتنامه دهخداشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکس
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون