پای کسی را به بند کردنلغتنامه دهخداپای کسی را به بند کردن . [ ی ِ ک َ ب ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وی را اسیر و مقید ساختن : مر آن هر دو را پای کرده به بندبه زندان فرستاد شاه بلند.فردوسی .
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون
جایلغتنامه دهخداجای . (اِ) جا. مقام . (برهان ). مطلق مکان . (بهار عجم ) (آنندراج ). لهذا اطلاق آن بر خانه نیز آمده و این خالی از غرابت نیست . (بهار عجم ) (آنندراج ). مکان . مسک
پیشلغتنامه دهخداپیش . (ق ) جلو. نزدیک . قریب . نزدیکتر. به فاصله ٔ کمتر از کسی یا چیزی : سر دست بگرفت و پیشش کشیداز آنجایگه پیش خویشش کشید. فردوسی .گرفتند بازوش با بند تنگ کشید
بپایلغتنامه دهخدابپای . [ ب ِ ] (ص مرکب ) بپا. برپا. مقیم . ایستاده . مقابل نشسته . قائم : چو این آفرین کرد رستم بپای شهنشه بدادش بر خویش جای . فردوسی .نشست آن سه پرمایه ٔ نیکرا
پالغتنامه دهخداپا. (اِ) رِجل . از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجه ٔ پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم . پای . و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از