گوشزدلغتنامه دهخداگوشزد. [ زَ ] (ن مف مرکب ) کنایه از سخنی و حرفی بود که یک بار دیگر شنیده شده باشد و نیز سخنی باشد که به شخصی بگویند تا وقتی از اوقات دیگر به کار آن شخص یا دیگری
گوش خوردنلغتنامه دهخداگوش خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) گوشمال دیدن . ناراحت شدن . آسیب دیدن : ای هنرهای تو افریدونی وی اثرهای تو نوشروانی نه ز آسیب قضا گوش خوری نه به اشکال
گوشمال خوردنلغتنامه دهخداگوشمال خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ](مص مرکب ) سیاست دیدن . تنبیه شدن . مالیده شدن گوش . آزاردن و تنبیه شدن را و در فرمان آمدن : گر پند به گوش در نکردم از زخم تو
چک چکلغتنامه دهخداچک چک . [ چ َ چ َ ] (اِ صوت ) صدای چکیدن آب و امثال آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). صدای چکیدن آب باشد قطره قطره . (جهانگیری ). صدای چکیدن آب و مانند آن . (ناظم ا
تغیرلغتنامه دهخداتغیر. [ ت َ غ َی ْ ی ُ ] (ع مص ) از حال بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برگردیدن از حال خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج