بازارگانیلغتنامه دهخدابازارگانی . (حامص مرکب ) سوداگری . بازرگانی . بیع و شری . تجارت . داد و ستد. خرید و فروش .معامله . سودا. حرفه ٔ تجارت . تجارت پیشه : کسی را که نام است و دینار نیست ببازارگانی کسش یار نیست . فردوسی .بدو (پیران ) گفت
بازارگانی کردنلغتنامه دهخدابازارگانی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معامله کردن . تجارت کردن . دادوستد کردن : چو بازارگانی کند پادشااز او شاد گردد دل پارسا. فردوسی .هر بازارگانی که با خلق کنی با حق کن .(مجالس سعدی ص <span
بازارگانفرهنگ فارسی عمید= بازرگان: ◻︎ از خطر بندد خطر زآنرو که سود دهچهل / برنبندد گر بترسد از خطر بازارگان (؟: لغتنامه: بازارگان).
بازارگانلغتنامه دهخدابازارگان . (اِ مرکب ) سوداگر را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بازرگان و سوداگر و تاجر. (ناظم الاطباء). بازرگان و سوداگر مایه دار. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. بازاری . کاسب <sp