بوزدهلغتنامه دهخدابوزده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بوگرفته . بوی بد گرفته . آلوده شدن بچیزهای بدبو: علف بوزده را گوسفند نمیخورد. (یادداشت بخط مؤلف ).- بوزده بودن زخم ؛ ناسور شدن زخم از رسیدن بوی مشک و مانند آن . (آنندراج ) <spa
بازدهفرهنگ فارسی عمید۱. (فیزیک) نتیجۀ کار یک دستگاه به نسبت مقدار انرژی که در آن مصرف میشود.۲. مقدار محصولی که انسان یا ماشین در مدت معین تولید میکند؛ راندمان.
بازدهلغتنامه دهخدابازده . [ دِه ْ ] (اِ مرکب ) مقدار درآمد و نتیجه و بهره ای که از زمین مزروع یا کارخانه ای حاصل شود. || مقدار کاری که از یک دستگاه فنی گرفته میشود. ضریب انتفاع .
بازدهefficiency 2واژههای مصوب فرهنگستاننسبت کار انجامشده یا انرژی تولیدشده در هر ماشین به انرژی اولیهای که به این منظور مصرف شده باشد
بازدهیyield 1واژههای مصوب فرهنگستاندرآمد حاصل از سرمایهگذاری در اوراق قرضه، بهصورت درصدی از قیمت آنها یا درصدی از سود ناشی از کل سرمایهگذاری مالی انجامشده
بوزدگیلغتنامه دهخدابوزدگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) صفت بوزده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بوزده شود.
نشخوارلغتنامه دهخدانشخوار. [ ن َ / ن ُ خوا / خا ] (اِ) (از: نش شاید مخفف نوش + خوار خوردن ) نشخور . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آنچه گاو و شتر و گوسپند خورده ٔ خود را باز از معده به دهن آورده بخایند و فروبرند. (از غیاث اللغات ). آ