بوشلدیکشنری عربی به فارسیمقياس وزني است معادل 4 پک () و23 کوارتز () , پيمانه غله وميوه که درحدود63 ليتر است , پيمانه , کيل , باپيمانه وزن کردن
باسیلفرهنگ فارسی عمیدنوعی باکتری تکسلولی میلهایشکل که بعضی از انواع آن موجب بیماریهای مختلف میشود: باسیل سیاهزخم.
باسللغتنامه دهخداباسل . [ س ِ ] (اِخ ) ابن ضبة وضبةبن ادبن بن طابخةبن الیاس را سه فرزند بود: سعد وسُعَید و باسل . سعید به قتل رسید و جانشینی نداشت واما باسل به سرزمین دیلم پناه برد و در آنجا با زنی از مردم عجم ازدواج کرد و مردم دیلم از نسل اویند وگفته میشود که باسل بن ضبة ابوالدیلم بوده است .
شیخ العمیدلغتنامه دهخداشیخ العمید. [ ش َ خُل ْ ع َ ] (اِخ ) مخاطبه ٔبوسهل حمدوی . لقب بوسهل زوزنی ندیم سلطان مسعود غزنوی و رئیس دیوان رسالت او، پس از مردن بونصر مشکان وبروزگار سلطان مودود، و ممدوح منوچهری : شاخ بنفشه بر سر زانو نهاده سرماننده ٔ مخالف بوسهل زوزنی
ابوسهللغتنامه دهخداابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمدبن لکشن . پیشکار و دستور امیریوسف ، برادر محمودبن سبکتکین ، معروف به بوسهل دبیر و فرخی راست در مدح ابوسهل :خواجه عبداﷲبِن ْ احمدبِن ْ لکشن کاوست میر یوسف را همچون دل و دستور و ندیم . ###خواجه بوسهل د
تضریب کردنلغتنامه دهخداتضریب کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفتین کردن . دشمنی انداختن . سخن چینی کردن : همیشه چشم نهاده بود [ بوسهل زوزنی ] تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فروگرفتی این مرد... و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی . (تا
ابوسهللغتنامه دهخداابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) احمدبن علی عارض لشکر بزمان مسعودبن محمود سبکتکین . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507 شود. و شاید ممدوح فرّخی در دو قصیده ٔ ذیل ، همین بوسهل باشد؟عارض جیش و امیر لشکر میر آنکه اوکرده گیتی را ز روی خویش چون خرّ
تنگ حاللغتنامه دهخداتنگ حال . [ ت َ ] (ص مرکب ) تنگدست و مفلس و فقیر و تهی دست . (ناظم الاطباء) : بوسهل پی آوردن خواجه ، فرستاده آمد که بوسهل بروزگار گذشته تنگحال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کردی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59).ور د
ابوسهللغتنامه دهخداابوسهل . [ اَس َ ] (اِخ ) محمدبن حسن زوزنی عارض سلطان مسعودبن محمودبن سبکتکین . او مسعود را بتوقیف صلات امیر محمدبن محمود داشت و نیز بسعایت او ابوعلی حسن بن محمّد میکالی را سلطان مسعود بکشت و آنگاه که بتضریب و سعایت وی سلطان در کشتن آلتونتاش خوارزمشاه ملطفه به قائد نوشت و آلت
ابوسهللغتنامه دهخداابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) مسیحی . عیسی بن یحیی جرجانی مسیحی ایرانی . مولد او جرجان و منشاء وی بغداد است و در اقسام حکمت نظری به جودت ذهن معروف و در ادب و حسن خط مشهور است . مهذب الدین عبدالرحیم بن علی که از اجلّه ٔ حکمای زمان خویش است گوید در میان اطبای متقدم و متأخر نصاری
ابوسهللغتنامه دهخداابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن بریدة الاسلمی . (قاضی ...) وفات او به سال 115 هَ . ق . بود.