بوللغتنامه دهخدابول . [ ب َ ] (ع اِ) کمیز. ج ، ابوال . (منتهی الارب ). آبی که از کلیه ها ترابد و در مثانه جمع گردد و بطور طبیعی دفع شود. ج ، ابوال . (از اقرب الموارد). شاش . و فارسیان با لفظ کردن بمعنی شاشیدن استعمال نمایند. (آنندراج ). کمیز و شاش . ج ، ابوال .(مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء).
بوللغتنامه دهخدابول . [ ب َ ] (ع مص ) کمیز انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کمیز انداختن و شاش کردن . (ناظم الاطباء). کمیز انداختن و شاشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || جاری شدن آب و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شکافته شدن . (آنندراج ).
استنجافرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) پاک کردن موضع بول و غایط با آب، کلوخ، یا چیز دیگر.۲. [قدیمی] رها شدن؛ خلاص شدن.
رشنیدهلغتنامه دهخدارشنیده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) به معنی بول و غایط است ، از دساتیر نقل شده است . (آنندراج ). شاش . پلیدی . بول . (یادداشت مؤلف ).
استنجاءفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رهایی یافتن . 2 - شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدان جا مالیدن .
اسرلغتنامه دهخدااسر. [ اَ ] (ع اِ) دوال . || رَسن . || قوت . || پیوندها : نحن خلقناهم و شددنا اسرهم . (قرآن 28/76)؛ ایشان را آفریدیم و بستیم و قوت دادیم پیوندهای ایشان را. یا مراد از آن دو روده ٔ بول و غایط است .
معتصرلغتنامه دهخدامعتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) قضای حاجت کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتصار شود. || آن که او را بول و غایط تنگ گرفته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بوللغتنامه دهخدابول . [ ب َ ] (ع اِ) کمیز. ج ، ابوال . (منتهی الارب ). آبی که از کلیه ها ترابد و در مثانه جمع گردد و بطور طبیعی دفع شود. ج ، ابوال . (از اقرب الموارد). شاش . و فارسیان با لفظ کردن بمعنی شاشیدن استعمال نمایند. (آنندراج ). کمیز و شاش . ج ، ابوال .(مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء).
بوللغتنامه دهخدابول . [ ب َ ] (ع مص ) کمیز انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کمیز انداختن و شاش کردن . (ناظم الاطباء). کمیز انداختن و شاشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || جاری شدن آب و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شکافته شدن . (آنندراج ).
دامبول و دمبوللغتنامه دهخدادامبول و دمبول . [ ل ُ دُ ] (اِ صوت مرکب ، از اتباع ) دامبول و دیمبول . حکایت آواز و ضرب و دورویه و تنبک و نقاره و مانند آن در عروسی ها و خانه ها و غیره : دامبول و دمبول نقاره ، عروس تومون نداره ، داماد رفته بیاره ، ساق و سلامت نیاره .
دبوللغتنامه دهخدادبول . [ دَ ] (ع اِ) سختی . (منتهی الارب ). بلا. || (ص ) زن فرزند مرده . (منتهی الارب ). زنی که فرزندش مرده باشد.