بویشsniffingواژههای مصوب فرهنگستانشنود انفعالی و تحلیل دادههای در حال انتقال بر روی شبکه با هدف تحلیل قراردادهای امنیتی مربوط
بوش سر کوچک دستهپیستونpiston pin bushing,small end bushing,connecting rod small end bushواژههای مصوب فرهنگستانبوشی که در محل اتصال سر کوچک دستهپیستون به انگشتی پیستون تعبیه میشود متـ . بوش سر کوچک شاتون، آستینۀ سر کوچک دستهپیستون، آستینۀ سر کوچک شاتون
بیشرأیریزیballot-box stuffing, ballot stuffingواژههای مصوب فرهنگستانتقلب در رأیگیری از راه پرکردن صندوق با آرای غیرواقعی متـ . پرکردن صندوق
آمار بوزـ اینشتینBose-Einstein statisticsواژههای مصوب فرهنگستانقانون حاکم بر سامانهای از ذرات که تابع موج آنها، درپی جابهجایی دو ذرۀ یکسان، بدون تغییر میماند
توزیع بوزـ اینشتینBose-Einstein distributionواژههای مصوب فرهنگستانتابعی که حاکی از تعداد ذرات در هریک از حالتهای انرژی مجاز در مجموعهای از بوزونهاست
چگالش بوزـ اینشتینBose-Einstein condensationواژههای مصوب فرهنگستانتراکم جمعیت حالت پایه برای سامانهای از بوزونهای تمایزناپذیر در دمایی پایینتر از دمای بحرانی
بویشگرsnifferواژههای مصوب فرهنگستانبستهای نرمافزاری و سختافزاری که دادههای درحالانتقال بر روی شبکه را میگیرد
بویشگر شبکهnetwork snifferواژههای مصوب فرهنگستانسختافزار یا نرمافزاری که گذرکرد (traffic) داده را در شبکه پایش و در بعضی انواع ثبت نیز میکند
خوب رایحهلغتنامه دهخداخوب رایحه . [ ی ِ ح َ / ح ِ ] (ص مرکب ) خوشبوی . معطر. چیزی که بویش دلپذیر باشد. (ناظم الاطباء).
هم طارملغتنامه دهخداهم طارم . [ هََ رَ ] (ص مرکب )دو چیز که مرتبه ٔ برابر دارند. هم درجه : هم طارم آفتاب ، رویش هم قافله ٔ عبیر، بویش .نظامی .
مراشبلغتنامه دهخدامراشب . [ م َ ش ِ ] (ع اِ) گل ها که بدان سر خم اندایندتا بویش بیرون نرود. (منتهی الارب ) (از متن اللغة).
لاقطالشعرلغتنامه دهخدالاقطالشعر. [ ق ِ طُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) سنگی متخلخل است و سبک و ازو سبکتر نیست . چون بر تن مالند موی پاک کند مانند آهک و زرنیخ اما سخت نباید مالید تا ریش نکند بویش طلا را بزیان آورد. (نزهه ءالقلوب ).
بویشگرsnifferواژههای مصوب فرهنگستانبستهای نرمافزاری و سختافزاری که دادههای درحالانتقال بر روی شبکه را میگیرد
بویشگر شبکهnetwork snifferواژههای مصوب فرهنگستانسختافزار یا نرمافزاری که گذرکرد (traffic) داده را در شبکه پایش و در بعضی انواع ثبت نیز میکند
تبویشلغتنامه دهخداتبویش . [ ت َ ] (ع مص ) جمع کردن قوم را. || درهم آمیختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).