بوی دانلغتنامه دهخدابوی دان . (اِ مرکب ) ظرفی را گویند که در آن چیزی از عطریات کرده باشند. (برهان ). ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند. (فرهنگ فارسی معین ). ظرفی که در آن عطر و بوی خوش کنند و آنرا بعربی جونه گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از رشیدی ). جونه . سله ٔ خرد عطاران که چرم بر آن کشیده باشند
بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
قسیمةلغتنامه دهخداقسیمة. [ ق َ م َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث قسیم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قسیم شود. || طبله ٔ عطار. (منتهی الارب ). جونة العطار. (اقرب الموارد). بوی دان . عطردان . (مهذب الاسماء). نافه ٔ مشک . (غیاث از نصاب ). || بازار. (منتهی الارب ). سوق . (اقرب الموارد).
ربعةلغتنامه دهخداربعة. [ رَ ع َ ] (ع اِ) مرد میانه و زن میانه . (آنندراج ). مرد یا زن میانه قامت . (منتهی الارب ). ج ،رَبَعات . (از اقرب الموارد). مرد یا زن میانه قد و چهارشانه . (ناظم الاطباء). مرد نه دراز و نه کوتاه ، ای دوبهر، و کذلک امراءة. (مهذب الاسماء). میانه بالا. (دهار). || طبله ٔ عط
بالةلغتنامه دهخدابالة. [ ل َ ] (ع اِ) جِراب . (المعرب جوالیقی ص 51). و فارسی آن پیله است که در آن مشک باشد. (حاشیه ٔ همان کتاب ص 51). حقه و ظرف مشک . (همان کتاب ص 52). طبله ٔ عطار، و به این م
تبنگولغتنامه دهخداتبنگو. [ ت َ ب َ ] (اِ) صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412). صندوق . (صحاح الفرس ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). صندوقی که آلتها درو نگاه دارند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). صندوق باشد. (او
بیلهلغتنامه دهخدابیله .[ ل َ / ل ِ ] (اِ) خشکی و جزیره ای میان دریا و رودخانه . پیله . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). زمین گشاده و خشک که میان دو شاخه آب بود. (شرفنامه ٔ منیری ). زمین خشک را گویند که در میان آب دریا و رودخانه واقع شود. (غیاث ) (از ان
بویلغتنامه دهخدابوی . (اِ) عطریات . (برهان ) (انجمن آرا). عطر و شمیم و عطریات و چیزهای معطر. (ناظم الاطباء). بو. (فرهنگ فارسی معین ). این کلمه با کلماتی چون : شب (شب بوی )، سمن (سمن بوی )، غالیه (غالیه بوی )، خوش (خوش بوی )، کافور (کافوربوی )، شیر (شیربوی )، هم (هم بوی )، می (می بوی )، مشک (
بویلغتنامه دهخدابوی . [ ب َ وی ی ْ ] (ع ص ) مرد گول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق . (معجم متن اللغة).
دست انبویلغتنامه دهخدادست انبوی . [ دَ اَم َ] (اِ مرکب ) دست انبو. دست انبویه . دستنبویه : از وی [ از شوش ] جامه و عمامه ٔ خز خیزد و ترنج ودست انبوی . (حدود العالم ). رجوع به دست انبویه شود.
دستبویلغتنامه دهخدادستبوی . [ دَ ] (اِ مرکب ) آنچه از جنس میوه ٔ خوشبوی و لخلخه و عطر بدست دارند بوئیدن را. (شرفنامه ٔ منیری ). دستبویه . و رجوع به دستبویه شود.
دستنبویلغتنامه دهخدادستنبوی . [ دَ تَم ْ ] (اِ مرکب ) دست انبوی . دستنبویه . دستنبو. شمام . شمامه . گلوله ای که از اقسام عطریات سازند و پیوسته در دست گیرند. آنچه از لخلخه و خوشبوی که آن را به دست توان گرفت . (برهان ). دستبوی . (معارف بهاء ولد ص 127). رجوع به دست
حدیث نبویلغتنامه دهخداحدیث نبوی . [ ح َ ث ِ ن َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حدیثی که از پیغمبر روایت شود. در مقابل حدیث الهی و حدیث قدسی . در مقابل احادیث غیرنبوی ، و منقولات از ائمه .