بوی شنیدنلغتنامه دهخدابوی شنیدن . [ ش ِ دَ ] (مص مرکب ) استشمام رایحه ٔ خوب یا بد کردن . (ناظم الاطباء). استشمام بوی کردن . حس کردن بوی : و باشد که منفذ بینی گرفته و بسته شود و بوی و
بویلغتنامه دهخدابوی . (اِ) عطریات . (برهان ) (انجمن آرا). عطر و شمیم و عطریات و چیزهای معطر. (ناظم الاطباء). بو. (فرهنگ فارسی معین ). این کلمه با کلماتی چون : شب (شب بوی )، سمن
بویلغتنامه دهخدابوی . [ ب َ وی ی ْ ] (ع ص ) مرد گول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق . (معجم متن اللغة).
بوی فروشیلغتنامه دهخدابوی فروشی . [ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل بوی فروش . حنّاطی : طمع به بوی فروشی برافکن از پی شش اگر به شش یک گندبغل بباشد بوی .سوزنی (دیوان خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ص 1
بو شنیدنلغتنامه دهخدابو شنیدن . [ ش ِ دَ ] (مص مرکب ) بوی بدماغ رسیدن . || مطلع شدن . مرادف بو بردن . || احساس کردن و درک کردن : هرکه نشنیده ست روزی بوی عشق گو به شیراز آی و خاک ما
استنکاهلغتنامه دهخدااستنکاه . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شنیدن بوی دهان . شنیدن بوی دهن کس را تا معلوم کند که چه خورده است . دریافتن بوی دهن کسی خواستن . هه کردن فرمودن کسی را. (منتهی الار
بولغتنامه دهخدابو. (اِ) بوی . رایحه . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). رایحه و تأثیری که به واسطه ٔ تصاعد پاره ٔ اجسام در قوه ٔ شامه
بیافتنلغتنامه دهخدابیافتن . [ ت َ ] (مص ) یافتن . پیدا کردن : دوستان را بیافتی بمرادسر دشمن بکوفتی بگواز. فرخی .رجوع به یافتن شود. || شنیدن بوی . احساس بو کردن . استشمام : کبت ناد
امالغتنامه دهخدااما. [ اُم ْ ما ] (ترکی ، اِ) اُمّاخ . خواستن دل زن آبستن چیزی را و هوس شدید آن کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ویار. || در تداول مردم آذربایجان ، طعامی که برای زن