بخورلغتنامه دهخدابخور. [ب َ ] (ع اِ) آنچه بدان بوی دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه بدان بوی دهند و بوی خوش پراکنده کند. (ناظم الاطباء). هرچه بوی دود آن گرفته شود از صمغها و چیزهای خوشبو. (از اقرب الموارد). آنچه از آن بو دهند. خوشبویی که از سوختن بعض ادویه حاصل شود مانند عود و لوبان و غی
بخورلغتنامه دهخدابخور. [ ب ِ / ب ُ خَوْر / خُرْ ] (ص مرکب ) بسیارخوار. مقابل نخور: آدم بخوری است . (یادداشت مؤلف ).
مقترلغتنامه دهخدامقتر. [ م ُ ق َت ْ ت َ ] (ع ص ) کباء مقتر؛ چوب بخور، بخور کرده شده . (ناظم الاطباء).
گلفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) اندام تولیدمثل گیاهان نهاندانه که پس از مدتی بهجای آن میوه بهوجود میآید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم، و مادگی است: گل سیب، گل بادام.۲. (زیستشناسی) هریک از گیاهان بوتهای یا درختچهای کوچک با قسمتی شبیه اندام تولیدمثل گیاهان نهاندانه: گل لالهعباسی، گل سرخ.۳. نقشونگار
بُخورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی گاه بخور، اتُمیزور، افشانه، اسپری، جت، دستگاه تقطیر، بویلر، دیگ بُخار اتوبخار
بُخورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی گاه بخور، اتُمیزور، افشانه، اسپری، جت، دستگاه تقطیر، بویلر، دیگ بُخار اتوبخار