بچه ناکلغتنامه دهخدابچه ناک . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) بسیاربچه . پربچه . ولود: امرأه مصبیة؛ زن بچه ناک . (منتهی الارب ). || پدر و مادر کودک نرینه . (ناظم الاطباء).<br
سوگیری به کالای داخلیhome consumption bias, home biasواژههای مصوب فرهنگستانگرایش مصرفکنندگان به مصرف بیشتر کالاهای داخلی در قیاس با میانگین جهانی و مصرف نسبتاً کمتر محصولات خارجی
انتگرالگیری جزءبهجزءintegration by partsواژههای مصوب فرهنگستانروشی در انتگرالگیری که در آن از فرمول مشتق حاصلضرب دو تابع استفاده میشود
شرکتبهکارمندbusiness-to-employee, B2Eواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تجارت الکترونیکی که در آن کارمندان درخواست لوازم و ملزومات کاری خود را بهصورت الکترونیکی به شرکتهای فروشنده ارسال میکنند
لغو به خواست مسافرcancellation by the travellerواژههای مصوب فرهنگستانفسخ قرارداد سفر یا خدمات گردشگری به خواست مسافر قبل از استفاده از آن
مخرنقةلغتنامه دهخدامخرنقة. [ م ُ خ َ ن ِ ق َ ] (ع ص ) زمین خرگوش بچه ناک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). زمینی که دارای بچه ٔ خرگوش باشد. (ناظم الاطباء).
مصب ءلغتنامه دهخدامصب ء. [ م ُ ب ِءْ ] (ع ص ) مصبی . زن بسیارفرزند. (از م-هذب الاسماء). زنی صاحب کودک . (شرح قاموس ). زن بچه دار. زن بچه ناک . (منتهی الارب ). مصبیة. و رجوع به مصبی و مصبیة شود.
مصبیةلغتنامه دهخدامصبیة. [ م ُ ی َ ] (ع ص ) مُصبی . مصب ء. زن بچه ناک . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زن بچه دار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن بسیارفرزند. (مهذب الاسماء). || زنی که آشفتگی می کند برای محبت و عشق . (ناظم الاطباء). و رجوع به مصبی شود.
مصبیلغتنامه دهخدامصبی . [ م ُ ] (ع ص ) مُصْبیة. زن بچه دار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مصب ء. || زن بچه ناک .(منتهی الارب ) (آنندراج ). مصب ء. || مرد بسیارفرزند: رجل مصبی . (مهذب الاسماء). || زنی که آشفتگی می کند برای محبت و عشق . (ناظم الاطباء).
اصباءلغتنامه دهخدااصباء. [ اِ ] (ع مص ) اصباء نجم ؛ برآمدن ثریا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). برآمدن ثریا ودندان . (تاج المصادر بیهقی ). برآمدن ستاره . (زوزنی ). برآمدن دندان . (زوزنی ). اصباء سُم و دندان و ستاره ؛ برآمدن آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || انگشت نهادن . (منتهی الارب ). یقال :
بچهلغتنامه دهخدابچه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) کودک . طفل . ولید. زاک . صبی . طفل و بچه ٔ آدمی و حیوان . (از آنندراج ). ولد. فرزند. (فرهنگ شعوری ). ولیده . کودک نارسیده . کر
بچهدیکشنری فارسی به انگلیسیbabe, child, chit, infant, juvenile, offspring, urchin, young, youngling, youngster
دختربچهلغتنامه دهخدادختربچه . [ دُ ت َ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب ) دختر کوچک . دختری که بیش از هفت هشت سال نداشته باشد. دختر هفت هشت ساله . صبیة. || خردسال بچه ای که دختر باشد.
دربچهلغتنامه دهخدادربچه . [ دَ چ َ / دَ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر درب . دریچه . در کوچک . (آنندراج ). در خرد. درچه : روز و شب دربچه ٔ مشرق و مغرب باز است ورنه از تنگی این خانه نفس می گیرد.<
درخت بچهلغتنامه دهخدادرخت بچه . [ دِ رَ ب َ چ َ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) پاجوش . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون خواهند که درخت شاه بلوط را بکارند درخت بچگان که بروید برکشند و بازنشانند. (فلاحت نامه ).<
درویش بچهلغتنامه دهخدادرویش بچه . [ دَرْ ب َچ ْ چ َ / چ ِ / ب َ چ َ/ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . شاگرد درویش : با درویش بچه ای مناظره درپیوسته . (گلستان سعدی ).
دولابچهلغتنامه دهخدادولابچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) دولاب کوچک و گنجینه و مخزن کوچک . (ناظم الاطباء). دولاب خرد. گنجه ٔ کوچک . اشکاف کوچک . اشکاف خرد. محفظه ٔ صغیره . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دولاب شود.