بچگانلغتنامه دهخدابچگان . [ ب َچ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) ج ِ بچه : جهانا چنینی تو با بچگان گهی مادری گاه مادندرا. رودکی .مرد سر خمش استوار بپوشدتا بچگان از میان خم بنجو
آش بچگانلغتنامه دهخداآش بچگان . [ ب َ ] (اِ مرکب ) جندبیدستر. جندبادستر. قندزقوری . قندقیرس . (مخزن الادویه ). گندبیدستر. جندقضاعه . گندسکلابی . خایه ٔ سگ آبی . جندقندز. قسطور. قسطو
بنگانلغتنامه دهخدابنگان . [ ب َ ] (اِ) پنگان : چون روز شد معلوم کردند که هیچ غایب نشده بود جز یکی بنگان زرین و وزیر وی از مال خالص خود بنگانی فرمود که وزن او هفتصد مثقال بود و به
بوگانلغتنامه دهخدابوگان . (اِ) رحم بود یعنی زهدان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 356). بچه دان و زهدان را گویند و بعربی رحم خوانند. (برهان ). رحم باشدکه بچه در آن بود، یعنی زهدان . (ا
بچگانلغتنامه دهخدابچگان . [ ب َچ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) ج ِ بچه : جهانا چنینی تو با بچگان گهی مادری گاه مادندرا. رودکی .مرد سر خمش استوار بپوشدتا بچگان از میان خم بنجو
رقصلغتنامه دهخدارقص . [ رَ ] (ع مص ) یا رَقَص .پویه دویدن : و لا یکون الرقص الا للاعب ابل و لما سواه القفز و النقر. (منتهی الارب ). جنبیدن و برجستن . (آنندراج ) (از اقرب الموار
ام صبیانلغتنامه دهخداام صبیان . [ اُم ْ م ِ ص ِ ] (ع اِ مرکب ) کخ بچگان . نوعی صرع که عارض کودکان می گردد. ام الصبیان : کعبه را از خاصیت پنداشته عودالصلیب کز دم ابن اﷲ او را ام صبیا
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (نف ، ق ) مکنده . درحال مکیدن : خروشان و خون از دو دیده چکان کنان پر به چنگال و خونش مکان . فردوسی .همه بیشه شیرندبا بچگان همه بچگان شیر مادر مکا
ماهچهلغتنامه دهخداماهچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر ماه یعنی ماه کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). || هلال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : طوطی بچگان را سلب سبز بریدندشلوارک با ماهچ