بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب َک ْ کا ] (اِخ ) دهی است نزدیک شیراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 257 و ابن بطوطه ص 413 شود.
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب ِ ] (حرف اضافه + اسم )- بکاری پرداختن ؛ اشتغال بدان . (از منتهی الارب ).- بکاری در شدن ؛ آغاز کردن کاری . اشتغال بکاری . شروع کردن کاری .- بکاری قیام کردن ؛ انتصاب . (از تاج المصا
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در کار و مشغول . مشغول بکار. (ناظم الاطباء). مشغول . || بافایده . (ناظم الاطباء). مفید. محتاج الیه . لازم . ضروری . (یادداشت مؤلف ) : ز هر چش ببایست و بودش بکاربدادش همه بی مر و بی شمار. ف
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بَکرَة. (از منتهی الارب ). رجوع به بکرة شود. ج ِ بَکر یا بُکر (آنندراج ). رجوع به بکر شود.
بیکارلغتنامه دهخدابیکار. [ ب َ ] (معرب ، اِ) صورتی از پیکار. جنگ . نبرد. ج ، بَیاکیر. (دزی ج 1 ص 126) : بدل گفت اگر جنگجویی کنم به بیکار او سرخرویی کنم . عنصری .بمر
بیکارلغتنامه دهخدابیکار. [ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب پرگار. فرجار: فیه [ فی حجر یهودی ] خطوط متوازیة کأنها خطت بالبیکار. (ابن البیطار). همان پرگار فارسی است . (از دزی ج 1 ص 136). برجار. برکار. (نشوءاللغة ص <span class="hl" dir="
بقارلغتنامه دهخدابقار. [ ب َق ْ قا ] (اِخ ) نام وادیی . (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || موضعی کثیرالجن برمل عالج . بعضی گویند در نجد است و برخی گویند در ناحیه ٔ یمامه است . (از تاج العروس ). موضعی بسیار جن در ریگ عالج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).موضعی کثیر
بقارلغتنامه دهخدابقار. [ ب َق ْ قا ] (ع اِ) یکی از صور شمالی فلک که آنرا عوا و طاردالدب و حارس الشمال و حارس السماء و صیاح نیز خوانند و آن بشکل صیادی توهم شده که بر دست چپ چوبی و بر دست دیگر بند دو سگ شکاری دارد و با سگان دب اکبر را میراند و پنجاه و چهار ستاره بر آن رصد کرده اند که خباع و اول
بکارتفرهنگ فارسی عمید۱. دوشیزه بودن؛ دوشیزگی.۲. تازگی؛ نو بودن.۳. (اسم) (زیستشناسی) = پرده ⟨ پردۀ بکارت
بکارآمدلغتنامه دهخدابکارآمد. [ ب ِ م َ ] (ن مف مرکب مرخم ) کاردان و کارکن . (ناظم الاطباء). رجوع به کارآمد شود. || درست و سزاوار. (از ناظم الاطباء). || آنچه بکار آید. (آنندراج ).
بکارداشتهلغتنامه دهخدابکارداشته . [ ب ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مستعمل . (از منتهی الارب ). متداول .
بکارةلغتنامه دهخدابکارة. [ ب َ رَ ] (ع اِمص ) دوشیزگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث ). عُذْرَت . (منتهی الارب ). و رجوع به بکارت شود. || دوشیزه بودن . (ناظم الاطباء). دختر بودن .
usingدیکشنری انگلیسی به فارسیاستفاده كردن، استفاده کردن، بکار بردن، مصرف کردن، استعمال کردن، بکار انداختن، بهره برداری کردن از
اعمال کردنلغتنامه دهخدااعمال کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بکار بستن . بکار انداختن . بکار بردن . عمل کردن .- اعمال نفوذ کردن ؛ نفوذ و قدرت را بکار بستن . از مقام خود در انجام دادن کاری استفاده کردن . اعتبار و شخصیت خود را بکار بردن .
استخدامدیکشنری عربی به فارسیاستعمال کردن , بکار گماشتن , استخدام کردن , مشغول کردن , بکار گرفتن , شغل
utiliseدیکشنری انگلیسی به فارسیاستفاده کنید، بکار گرفتن، مورد استفاده قرار دادن، استفاده کردن از، بهرهبرداری کردن، بمصرف رساندن، بکار زدن
بکارتفرهنگ فارسی عمید۱. دوشیزه بودن؛ دوشیزگی.۲. تازگی؛ نو بودن.۳. (اسم) (زیستشناسی) = پرده ⟨ پردۀ بکارت
بکار زدنلغتنامه دهخدابکار زدن . [ ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) استعمال کردن . مصرف کردن . بکار بردن . رجوع به کار زدن شود.
بکارآمدلغتنامه دهخدابکارآمد. [ ب ِ م َ ] (ن مف مرکب مرخم ) کاردان و کارکن . (ناظم الاطباء). رجوع به کارآمد شود. || درست و سزاوار. (از ناظم الاطباء). || آنچه بکار آید. (آنندراج ).
روبکارلغتنامه دهخداروبکار. [ ب ِ ] (ص مرکب ) دم دست و نزدیک و مشرف . || در حال حرکت . || عازم و آماده برای کار. (ناظم الاطباء).
شتابکارلغتنامه دهخداشتابکار.[ ش ِ ] (ص مرکب ) عجول . کرمند. عاجل . کسی که از روی عجله کاری کند. خَدِب . (منتهی الارب ). قُلقُل . (منتهی الارب ). شتابنده و ساعی . (ناظم الاطباء) : شتابکارتر از باد وقت پاداشن درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه .
فریبکارلغتنامه دهخدافریبکار. [ ف ِ / ف َ ] (ص مرکب )مکار. غدار. فریب ساز. (از ناظم الاطباء). فریبنده .
مبکارلغتنامه دهخدامبکار. [ م ِ ] (ع ص ) خرمابن زودرس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خرمای بگاه رس . ج ، مباکیر. (مهذب الاسماء). || ارض مبکار؛ زمین زودرویاننده ٔ گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، مباکیر. (از اقرب الموارد).