بکتاشلغتنامه دهخدابکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه . سکنه آن 1267 تن . آب از زرینه رود و چاه . محصول آنجا غلات ، چغندر، کشمش ، بادام و کرچک . شغل اهالی آن زراعت و جاجیم بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="h
بکتاشلغتنامه دهخدابکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) نام پهلوانی دلیر که شیخ سعدی در گلستان از وی ذکر می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بگتاش شود.
بکتاشلغتنامه دهخدابکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) نام غلام حارث بن کعب قزداری بوده که رابعه بنت کعب که زنی عارفه بود، به وی علاقه پیدا کرد و حارث برادر رابعه که حکومت بلخ داشته پس از اطلاع ، خواهر خود را کشت و بکتاش نیز حارث را کشت و خود را نیز بر سر قبر رابعه بخنجر هلاک کرد و این حکایت علی الاجمال در
بکتاشلغتنامه دهخدابکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) نام مردی بود از اهل خراسان صاحب کمالات نفسانی و روحانی و در بلاد روم با عثمان بک جد امجد سلاطین سلسله ٔ عثمانیه رابطه داشته . طریقه ٔ فقر بکتاشیه به او منسوب است . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به بکتاشیه شود.
حاجی بکتاشلغتنامه دهخداحاجی بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است در 75000 گزی قیصریه در 60000 هزارگزی شهر قیر از ولایت آنقره و مزاریکی از مشاهیر اولیا موسوم به حاجی بکتاش ولی ، بدانجا است این قریه دارای <span class="hl" dir="ltr
بکتاشیلغتنامه دهخدابکتاشی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بکتاشیه ، سلسله ای از دراویش || (اِخ )سلسله ای از دراویش بکتاشیه . رجوع به بکتاشیه شود.
بکتاشیلغتنامه دهخدابکتاشی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بکتاشیه ، سلسله ای از دراویش || (اِخ )سلسله ای از دراویش بکتاشیه . رجوع به بکتاشیه شود.
بکتاشیهلغتنامه دهخدابکتاشیه . [ ب ِ / ب َ شی ی َ / ی ِ] (اِخ ) فرقه ای از صوفیه منسوب به حاجی بکتاش ولی که احوالش با قصه و افسانه آمیخته است . نامش محمد و از مردم نیشابور خراسان بوده و بسال 738
حاجی بکتاشلغتنامه دهخداحاجی بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است در 75000 گزی قیصریه در 60000 هزارگزی شهر قیر از ولایت آنقره و مزاریکی از مشاهیر اولیا موسوم به حاجی بکتاش ولی ، بدانجا است این قریه دارای <span class="hl" dir="ltr
تاشلغتنامه دهخداتاش . (اِخ ) (بکتاش ) غلام حارث بن کعب که با رابعةبنت کعب قزداری محبت داشته و حارث بعد از اطلاع هردو را کشته و حکایت این دو را مؤلف موزون کرده بکتاش نام نهاد. (انجمن آرا) (آنندراج ).
خیل باشلغتنامه دهخداخیل باش . [ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) فرمانده ٔ لشکر .چه خوش گفت بکتاش با خیل باش چو دشمن خراشیدی ایمن مباش .سعدی (گلستان ).
زلیبالغتنامه دهخدازلیبا. [ زَ ] (اِ) نوعی از شیرینی که به هندی جلیبی گویند. (آنندراج ). زلوبیا. (ناظم الاطباء). زلابیه . بکتاش . زلوبیا. زلیبیا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
بالیم بابالغتنامه دهخدابالیم بابا. (اِخ ) از مریدان حاجی بکتاش ولی و پیر طریقت بکتاشه است . و در حکم پیر دوم طریقه ٔ بکتاشیه محسوب می شود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1219).
معین الدینلغتنامه دهخدامعین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) (میرزا...) علی ، اصل او ازخراسان است اما در درجزین سکنی داشت . مدتی وزیر صفی قلیخان حاکم بغداد بود و سپس وزارت بکتاش خان کرده بعد از فوت بکتاش خان وزیر قم شد. این رباعی از اوست :ای دل به علی اهل سخا را بشناس وز مهر و محبتش وفا را بش
بکتاشیلغتنامه دهخدابکتاشی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بکتاشیه ، سلسله ای از دراویش || (اِخ )سلسله ای از دراویش بکتاشیه . رجوع به بکتاشیه شود.
بکتاشیهلغتنامه دهخدابکتاشیه . [ ب ِ / ب َ شی ی َ / ی ِ] (اِخ ) فرقه ای از صوفیه منسوب به حاجی بکتاش ولی که احوالش با قصه و افسانه آمیخته است . نامش محمد و از مردم نیشابور خراسان بوده و بسال 738
حاجی بکتاشلغتنامه دهخداحاجی بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است در 75000 گزی قیصریه در 60000 هزارگزی شهر قیر از ولایت آنقره و مزاریکی از مشاهیر اولیا موسوم به حاجی بکتاش ولی ، بدانجا است این قریه دارای <span class="hl" dir="ltr