بکردنلغتنامه دهخدابکردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص ) کردن : مادر می را بکرد باید قربان بچه ٔ او را گرفت و کرد بزندان . رودکی .پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو مرا بکرد جوان . رودکی .و رجوع به کردن شود.
سر بکردنلغتنامه دهخداسر بکردن . [ س َ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر بکردن زنی با مردی ؛ تباهی کردن با او. (یادداشت مؤلف ) : گفت او را یک بار گرفتم و با هندویی سر بکرد و بگریخت . (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ).
سر بکردنلغتنامه دهخداسر بکردن . [ س َ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر بکردن زنی با مردی ؛ تباهی کردن با او. (یادداشت مؤلف ) : گفت او را یک بار گرفتم و با هندویی سر بکرد و بگریخت . (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ).
مدافاةلغتنامه دهخدامدافاة. [ م ُ ] (ع مص ) تمام بکردن خسته . (تاج المصادر بیهقی ). خسته را کشتن . (منتهی الارب ).
ذهللغتنامه دهخداذهل . [ ذَ ] (ع مص ) مشغول بکردن . (تاج المصادربیهقی ).ذهول . غافل شدن . فراموش کردن . فراموش کردن از روی ناپروائی . || گذاشتن کسی را بر عهد سابق .
ماشویلغتنامه دهخداماشوی . (اِ) غربال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): الغربله ؛ به ماشوی بکردن . (زوزنی ، یادداشت ایضاً)؛ و رجوع به ماشو و ماشیوه شود.
دفولغتنامه دهخدادفو. [ دَف ْوْ ] (ع مص ) خسته را کشتن . (از منتهی الارب ). تمام بکردن خسته . (تاج المصادر بیهقی ). به انجام رسانیدن کشتن شخص مجروح . (از اقرب الموارد).
سر بکردنلغتنامه دهخداسر بکردن . [ س َ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر بکردن زنی با مردی ؛ تباهی کردن با او. (یادداشت مؤلف ) : گفت او را یک بار گرفتم و با هندویی سر بکرد و بگریخت . (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ).
انتخابکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ابکردن، گزیدن، برگزیدن، اختیار کردن، ترجیح دادن، گرایش داشتن، تشخیص دادن، تمیز دادن، مشکلپسند بودن نامزد کردن، عقد کردن، پسند کردن، پسندیدن صلاح دانستن، خوش داشتن، اراده کردن منصوب کردن، گماشتن