باکماللغتنامه دهخداباکمال . [ ک َ ] (ص مرکب ) (از: با+ کمال ) کامل . دارای کمال . فاضل . (ناظم الاطباء) : قدر فلک را کمال و معرفتی نیست در نظر قدر باکمال محمد. سعدی (طیبات ).- باکمال میل ؛ (در محاوره ) بطیب خ
زهرةدیکشنری عربی به فارسیشکوفه , شکوفه کردن , گل دادني , بکمال وزيبايي رسيدن , گل , درخت گل , سر , نخبه , گل کردن , شکوفه دادن , گلکاري کردن