بالشتکboudinواژههای مصوب فرهنگستانهر یک از قطعههای سوسیسیشکل در یک ساختار بالشتکی که یا از قطعة دیگر یا دیگرقطعهها جداست یا پیوند باریکی با آنها دارد
بادن بادنلغتنامه دهخدابادن بادن . [ دِ دِ ] (اِخ ) باد. نام شهری از دوک نشین بزرگ بهمین نام دارای 15730 تن جمعیت و بواسطه ٔ حمامهای معدنی معروف و مشهور است . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
پردیس بدن انسان،پارک بدن انسان، پردیس بدن، پارک بدنhuman parkواژههای مصوب فرهنگستانپارکی که در آن کودکان و والدین آنها با بدن انسان و اندامهای بدن بهصورت سهبعدی آشنا میشوند
بادنلغتنامه دهخدابادن . [ دِ ] (ع ص ) تناور. مذکر و مؤنث در وی یکسانست . ج ، بُدُن ، بُدَّن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فربه و سمین . (ناظم الاطباء). تناور. ج ، بدن . (مهذب الاسماء). زن و مرد ستبر. جسیم .